English    Türkçe    فارسی   

4
1294-1318

  • این نجوم و طب وحی انبیاست ** عقل و حس را سوی بی‌سو ره کجاست
  • عقل جزوی عقل استخراج نیست ** جز پذیرای فن و محتاج نیست 1295
  • قابل تعلیم و فهمست این خرد ** لیک صاحب وحی تعلیمش دهد
  • جمله حرفتها یقین از وحی بود ** اول او لیک عقل آن را فزود
  • هیچ حرفت را ببین کین عقل ما ** تاند او آموختن بی‌اوستا
  • گرچه اندر مکر موی‌اشکاف بد ** هیچ پیشه رام بی‌استا نشد
  • دانش پیشه ازین عقل ار بدی ** پیشه‌ی بی‌اوستا حاصل شدی 1300
  • آموختن پیشه گورکنی قابیل از زاغ پیش از آنک در عالم علم گورکنی و گور بود
  • کندن گوری که کمتر پیشه بود ** کی ز فکر و حیله و اندیشه بود
  • گر بدی این فهم مر قابیل را ** کی نهادی بر سر او هابیل را
  • که کجا غایب کنم این کشته را ** این به خون و خاک در آغشته را
  • دید زاغی زاغ مرده در دهان ** بر گرفته تیز می‌آمد چنان
  • از هوا زیر آمد و شد او به فن ** از پی تعلیم او را گورکن 1305
  • پس به چنگال از زمین انگیخت گرد ** زود زاغ مرده را در گور کرد
  • دفن کردش پس بپوشیدش به خاک ** زاغ از الهام حق بد علم‌ناک
  • گفت قابیل آه شه بر عقل من ** که بود زاغی ز من افزون به فن
  • عقل کل را گفت مازاغ البصر ** عقل جزوی می‌کند هر سو نظر
  • عقل مازاغ است نور خاصگان ** عقل زاغ استاد گور مردگان 1310
  • جان که او دنباله‌ی زاغان پرد ** زاغ او را سوی گورستان برد
  • هین مدو اندر پی نفس چو زاغ ** کو به گورستان برد نه سوی باغ
  • گر روی رو در پی عنقای دل ** سوی قاف و مسجد اقصای دل
  • نوگیاهی هر دم ز سودای تو ** می‌دمد در مسجد اقصای تو
  • تو سلیمان‌وار داد او بده ** پی بر از وی پای رد بر وی منه 1315
  • زانک حال این زمین با ثبات ** باز گوید با تو انواع نبات
  • در زمین گر نیشکر ور خود نیست ** ترجمان هر زمین نبت ویست
  • پس زمین دل که نبتش فکر بود ** فکرها اسرار دل را وا نمود