English    Türkçe    فارسی   

4
3686-3710

  • قرب بی‌چونست عقلت را به تو ** نیست چپ و راست و پس یا پیش رو
  • قرب بی‌چون چون نباشد شاه را ** که نیابد بحث عقل آن راه را
  • نیست آن جنبش که در اصبع تراست ** پیش اصبع یا پسش یا چپ و راست
  • وقت خواب و مرگ از وی می‌رود ** وقت بیداری قرینش می‌شود
  • از چه ره می‌آید اندر اصبعت ** که اصبعت بی او ندارد منفعت 3690
  • نور چشم و مردمک در دیده‌ات ** از چه ره آمد به غیر شش جهت
  • عالم خلقست با سوی و جهات ** بی‌جهت دان عالم امر و صفات
  • بی‌جهت دان عالم امر ای صنم ** بی‌جهت‌تر باشد آمر لاجرم
  • بی‌جهت بد عقل و علام البیان ** عقل‌تر از عقل و جان‌تر هم ز جان
  • بی‌تعلق نیست مخلوقی بدو ** آن تعلق هست بی‌چون ای عمو 3695
  • زانک فصل و وصل نبود در روان ** غیر فصل و وصل نندیشد گمان
  • غیر فصل و وصل پی بر از دلیل ** لیک پی بردن بننشاند غلیل
  • پی پیاپی می‌بر ار دوری ز اصل ** تا رگ مردیت آرد سوی وصل
  • این تعلق را خرد چون ره برد ** بسته‌ی فصلست و وصلست این خرد
  • زین وصیت کرد ما را مصطفی ** بحث کم جویید در ذات خدا 3700
  • آنک در ذاتش تفکر کردنیست ** در حقیقت آن نظر در ذات نیست
  • هست آن پندار او زیرا به راه ** صد هزاران پرده آمد تا اله
  • هر یکی در پرده‌ای موصول خوست ** وهم او آنست که آن خود عین هوست
  • پس پیمبر دفع کرد این وهم از او ** تا نباشد در غلط سوداپز او
  • وانکه اندر وهم او ترک ادب ** بی‌ادب را سرنگونی داد رب 3705
  • سرنگونی آن بود کو سوی زیر ** می‌رود پندارد او کو هست چیر
  • زانک حد مست باشد این چنین ** کو نداند آسمان را از زمین
  • در عجبهااش به فکر اندر روید ** از عظیمی وز مهابت گم شوید
  • چون ز صنعش ریش و سبلت گم کند ** حد خود داند ز صانع تن زند
  • جز که لا احصی نگوید او ز جان ** کز شمار و حد برونست آن بیان 3710
  • رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی