English    Türkçe    فارسی   

4
3704-3728

  • پس پیمبر دفع کرد این وهم از او ** تا نباشد در غلط سوداپز او
  • وانکه اندر وهم او ترک ادب ** بی‌ادب را سرنگونی داد رب 3705
  • سرنگونی آن بود کو سوی زیر ** می‌رود پندارد او کو هست چیر
  • زانک حد مست باشد این چنین ** کو نداند آسمان را از زمین
  • در عجبهااش به فکر اندر روید ** از عظیمی وز مهابت گم شوید
  • چون ز صنعش ریش و سبلت گم کند ** حد خود داند ز صانع تن زند
  • جز که لا احصی نگوید او ز جان ** کز شمار و حد برونست آن بیان 3710
  • رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی
  • رفت ذوالقرنین سوی کوه قاف ** دید او را کز زمرد بود صاف
  • گرد عالم حلقه گشته او محیط ** ماند حیران اندر آن خلق بسیط
  • گفت تو کوهی دگرها چیستند ** که به پیش عظم تو بازیستند
  • گفت رگهای من‌اند آن کوهها ** مثل من نبوند در حسن و بها
  • من به هر شهری رگی دارم نهان ** بر عروقم بسته اطراف جهان 3715
  • حق چو خواهد زلزله‌ی شهری مرا ** گوید او من بر جهانم عرق را
  • پس بجنبانم من آن رگ را بقهر ** که بدان رگ متصل گشتست شهر
  • چون بگوید بس شود ساکن رگم ** ساکنم وز روی فعل اندر تگم
  • هم‌چو مرهم ساکن و بس کارکن ** چون خرد ساکن وزو جنبان سخن
  • نزد آنکس که نداند عقلش این ** زلزله هست از بخارات زمین 3720
  • موری بر کاغذ می‌رفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان می‌بینم موری دگر کی از هر دو چشم روشن‌تر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره
  • مورکی بر کاغذی دید او قلم ** گفت با مور دگر این راز هم
  • که عجایب نقشها آن کلک کرد ** هم‌چو ریحان و چو سوسن‌زار و ورد
  • گفت آن مور اصبعست آن پیشه‌ور ** وین قلم در فعل فرعست و اثر
  • گفت آن مور سوم کز بازوست ** که اصبع لاغر ز زورش نقش بست
  • هم‌چنین می‌رفت بالا تا یکی ** مهتر موران فطن بود اندکی 3725
  • گفت کز صورت مبینید این هنر ** که به خواب و مرگ گردد بی‌خبر
  • صورت آمد چون لباس و چون عصا ** جز به عقل و جان نجنبد نقشها
  • بی‌خبر بود او که آن عقل و فاد ** بی ز تقلیب خدا باشد جماد