English    Türkçe    فارسی   

4
688-712

  • مانده بود از کسب یک دو حبه‌ام ** دوخته در آستین جبه‌ام
  • نیت کردن او کی این زر بدهم بدان هیزم‌کش چون من روزی یافتم به کرامات مشایخ و رنجیدن آن هیزم‌کش از ضمیر و نیت او
  • آن یکی درویش هیزم می‌کشید ** خسته و مانده ز بیشه در رسید
  • پس بگفتم من ز روزی فارغم ** زین سپس از بهر رزقم نیست غم 690
  • میوه‌ی مکروه بر من خوش شدست ** رزق خاصی جسم را آمد به دست
  • چونک من فارغ شدستم از گلو ** حبه‌ای چندست این بدهم بدو
  • بدهم این زر را بدین تکلیف‌کش ** تا دو سه روزک شود از قوت خوش
  • خود ضمیرم را همی‌دانست او ** زانک سمعش داشت نور از شمع هو
  • بود پیشش سر هر اندیشه‌ای ** چون چراغی در درون شیشه‌ای 695
  • هیچ پنهان می‌نشد از وی ضمیر ** بود بر مضمون دلها او امیر
  • پس همی منگید با خود زیر لب ** در جواب فکرتم آن بوالعجب
  • که چنین اندیشی از بهر ملوک ** کیف تلقی الرزق ان لم یرزقوک
  • من نمی‌کردم سخن را فهم لیک ** بر دلم می‌زد عتابش نیک نیک
  • سوی من آمد به هیبت هم‌چو شیر ** تنگ هیزم را ز خود بنهاد زیر 700
  • پرتو حالی که او هیزم نهاد ** لرزه بر هر هفت عضو من فتاد
  • گفت یا رب گر ترا خاصان هی‌اند ** که مبارک‌دعوت و فرخ‌پی‌اند
  • لطف تو خواهم که میناگر شود ** این زمان این تنگ هیزم زر شود
  • در زمان دیدم که زر شد هیزمش ** هم‌چو آتش بر زمین می‌تافت خوش
  • من در آن بی‌خود شدم تا دیرگه ** چونک با خویش آمدم من از وله 705
  • بعد از آن گفت ای خداگر آن کبار ** بس غیورند و گریزان ز اشتهار
  • باز این را بند هیزم ساز زود ** بی‌توقف هم بر آن حالی که بود
  • در زمان هیزم شد آن اغصان زر ** مست شد در کار او عقل و نظر
  • بعد از آن برداشت هیزم را و رفت ** سوی شهر از پیش من او تیز و تفت
  • خواستم تا در پی آن شه روم ** پرسم از وی مشکلات و بشنوم 710
  • بسته کرد آن هیبت او مر مرا ** پیش خاصان ره نباشد عامه را
  • ور کسی را ره شود گو سر فشان ** کان بود از رحمت و از جذبشان