English    Türkçe    فارسی   

4
866-890

  • عشق در هنگام استیلا و خشم ** زشت گرداند لطیفان را به چشم
  • هر زمرد را نماید گندنا ** غیرت عشق این بود معنی لا
  • لااله الا هو اینست ای پناه ** که نماید مه ترا دیگ سیاه
  • هیچ مال و هیچ مخزن هیچ رخت ** می دریغش نامد الا جز که تخت
  • پس سلیمان از دلش آگاه شد ** کز دل او تا دل او راه شد 870
  • آن کسی که بانگ موران بشنود ** هم فغان سر دوران بشنود
  • آنک گوید راز قالت نملة ** هم بداند راز این طاق کهن
  • دید از دورش که آن تسلیم کیش ** تلخش آمد فرقت آن تخت خویش
  • گر بگویم آن سبب گردد دراز ** که چرا بودش به تخت آن عشق و ساز
  • گرچه این کلک قلم خود بی‌حسیست ** نیست جنس کاتب او را مونسیست 875
  • هم‌چنین هر آلت پیشه‌وری ** هست بی‌جان مونس جانوری
  • این سبب را من معین گفتمی ** گر نبودی چشم فهمت را نمی
  • از بزرگی تخت کز حد می‌فزود ** نقل کردن تخت را امکان نبود
  • خرده کاری بود و تفریقش خطر ** هم‌چو اوصال بدن با همدگر
  • پس سلیمان گفت گر چه فی‌الاخیر ** سرد خواهد شد برو تاج و سریر 880
  • چون ز وحدت جان برون آرد سری ** جسم را با فر او نبود فری
  • چون برآید گوهر از قعر بحار ** بنگری اندر کف و خاشاک خوار
  • سر بر آرد آفتاب با شرر ** دم عقرب را کی سازد مستقر
  • لیک خود با این همه بر نقد حال ** جست باید تخت او را انتقال
  • تا نگردد خسته هنگام لقا ** کودکانه حاجتش گردد روا 885
  • هست بر ما سهل و او را بس عزیز ** تا بود بر خوان حوران دیو نیز
  • عبرت جانش شود آن تخت ناز ** هم‌چو دلق و چارقی پیش ایاز
  • تا بداند در چه بود آن مبتلا ** از کجاها در رسید او تا کجا
  • خاک را و نطفه را و مضغه را ** پیش چشم ما همی‌دارد خدا
  • کز کجا آوردمت ای بدنیت ** که از آن آید همی خفریقیت 890