English    Türkçe    فارسی   

5
1169-1193

  • ور ندارد برگ سبز و بیخ هست  ** عاقبت بیرون کند صد برگ دست 
  • تو مشو غره به علمش عهد جو  ** علم چون قشرست و عهدش مغز او  1170
  • در بیان آنک مرد بدکار چون متمکن شود در بدکاری و اثر دولت نیکوکاران ببیند شیطان شود و مانع خیر گردد از حسد هم‌چون شیطان کی خرمن سوخته همه را خرمن سوخته خواهد ارایت الذی ینهی عبدا اذا صلی 
  • وافیان را چون ببینی کرده سود  ** تو چو شیطانی شوی آنجا حسود 
  • هرکرا باشد مزاج و طبع سست  ** او نخواهد هیچ کس را تن‌درست 
  • گر نخواهی رشک ابلیسی بیا  ** از در دعوی به درگاه وفا 
  • چون وفاات نیست باری دم مزن  ** که سخن دعویست اغلب ما و من 
  • این سخن در سینه دخل مغزهاست  ** در خموشی مغز جان را صد نماست  1175
  • چون بیامد در زبان شد خرج مغز  ** خرج کم کن تا بماند مغز نغز 
  • مرد کم گوینده را فکرست زفت  ** قشر گفتن چون فزون شد مغز رفت 
  • پوست افزون بود لاغر بود مغز  ** پوست لاغر شد چو کامل گشت و نغز 
  • بنگر این هر سه ز خامی رسته را  ** جوز را و لوز را و پسته را 
  • هر که او عصیان کند شیطان شود  ** که حسود دولت نیکان شود  1180
  • چونک در عهد خدا کردی وفا  ** از کرم عهدت نگه دارد خدا 
  • از وفای حق تو بسته دیده‌ای  ** اذکروا اذکرکم نشنیده‌ای 
  • گوش نه اوفوا به عهدی گوش‌دار  ** تا که اوفی عهدکم آید ز یار 
  • عهد و قرض ما چه باشد ای حزین  ** هم‌چو دانه‌ی خشک کشتن در زمین 
  • نه زمین را زان فروغ و لمتری  ** نه خداوند زمین را توانگری  1185
  • جز اشارت که ازین می‌بایدم  ** که تو دادی اصل این را از عدم 
  • خوردم و دانه بیاوردم نشان  ** که ازین نعمت به سوی ما کشان 
  • پس دعای خشک هل ای نیک‌بخت  ** که فشاند دانه می‌خواهد درخت 
  • گر نداری دانه ایزد زان دعا  ** بخشدت نخلی که نعم ما سعی 
  • هم‌چو مریم درد بودش دانه نی  ** سبز کرد آن نخل را صاحب‌فنی  1190
  • زانک وافی بود آن خاتون راد  ** بی‌مرادش داد یزدان صد مراد 
  • آن جماعت را که وافی بوده‌اند  ** بر همه اصنافشان افزوده‌اند 
  • گشت دریاها مسخرشان و کوه  ** چار عنصر نیز بنده‌ی آن گروه