English    Türkçe    فارسی   

5
1256-1280

  • هم در آن دم شد دراز و جان بداد  ** هم‌چو گل درباخت سر خندان و شاد 
  • ماند آن خنده برو وقف ابد  ** هم‌چو جان و عقل عارف بی‌کبد 
  • نور مه‌آلوده کی گردد ابد  ** گر زند آن نور بر هر نیک و بد 
  • او ز جمله پاک وا گردد به ماه  ** هم‌چو نور عقل و جان سوی اله 
  • وصف پاکی وقف بر نور مه‌است  ** تا بشش گر بر نجاسات ره‌است  1260
  • زان نجاسات ره و آلودگی  ** نور را حاصل نگردد بدرگی 
  • ارجعی بشنود نور آفتاب  ** سوی اصل خویش باز آمد شتاب 
  • نه ز گلحنها برو ننگی بماند  ** نه ز گلشنها برو رنگی بماند 
  • نور دیده و نوردیده بازگشت  ** ماند در سودای او صحرا و دشت 
  • یکی پرسید از عالمی عارفی کی اگر در نماز کسی بگرید به آواز و آه کند و نوحه کند نمازش باطل شود جواب گفت کی نام آن آب دیده است تا آن گرینده چه دیده است اگر شوق خدا دیده است و می‌گرید یا پشیمانی گناهی نمازش تباه نشود بلک کمال گیرد کی لا صلوة الا بحضور القلب و اگر او رنجوری تن یا فراق فرزند دیده است نمازش تباه شود کی اصل نماز ترک تن است و ترک فرزند ابراهیم‌وار کی فرزند را قربان می‌کرد از بهر تکمیل نماز و تن را به آتش نمرود می‌سپرد و امر آمد مصطفی را علیه‌السلام بدین خصال کی فاتبع ملة ابراهیم لقد کانت لکم اسوة حسنة فی‌ابراهیم 
  • آن یکی پرسید از مفتی به راز  ** گر کسی گرید به نوحه در نماز  1265
  • آن نماز او عجب باطل شود  ** یا نمازش جایز و کامل بود 
  • گفت آب دیده نامش بهر چیست  ** بنگری تا که چه دید او و گریست 
  • آب دیده تا چه دید او از نهان  ** تا بدان شد او ز چشمه‌ی خود روان 
  • آن جهان گر دیده است آن پر نیاز  ** رونقی یابد ز نوحه آن نماز 
  • ور ز رنج تن بد آن گریه و ز سوک  ** ریسمان بسکست و هم بشکست دوک  1270
  • مریدی در آمد به خدمت شیخ و ازین شیخ پیر سن نمی‌خواهم بلک پیرعقل و معرفت و اگر چه عیسیست علیه‌السلام در گهواره و یحیی است علیه‌السلام در مکتب کودکان مریدی شیخ را گریان دید او نیز موافقت کرد و گریست چون فارغ شد و به در آمد مریدی دیگر کی از حال شیخ واقف‌تر بود از سر غیرت در عقب او تیز بیرون آمد گفتش ای برادر من ترا گفته باشم الله الله تا نیندیشی و نگویی کی شیخ می‌گریست و من نیز می‌گریستم کی سی سال ریاضت بی‌ریا باید کرد و از عقبات و دریاهای پر نهنگ و کوههای بلند پر شیر و پلنگ می‌باید گذشت تا بدان گریه‌ی شیخ رسی یا نرسی اگر رسی شکر زویت لی الارض گویی بسیار 
  • یک مریدی اندر آمد پیش پیر  ** پیر اندر گریه بود و در نفیر 
  • شیخ را چون دید گریان آن مرید  ** گشت گریان آب از چشمش دوید 
  • گوشور یک‌بار خندد کر دو بار  ** چونک لاغ املی کند یاری بیار 
  • بار اول از ره تقلید و سوم  ** که همی‌بیند که می‌خندند قوم 
  • کر بخندد هم‌چو ایشان آن زمان  ** بیخبر از حالت خندندگان  1275
  • باز وا پرسد که خنده بر چه بود  ** پس دوم کرت بخندد چون شنود 
  • پس مقلد نیز مانند کرست  ** اندر آن شادی که او را در سرست 
  • پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ  ** فیض شادی نه از مریدان بل ز شیخ 
  • چون سبد در آب و نوری بر زجاج  ** گر ز خود دانند آن باشد خداج 
  • چون جدا گردد ز جو داند عنود  ** که اندرو آن آب خوش از جوی بود  1280