English    Türkçe    فارسی   

5
1903-1927

  • تا صطرلابی کند از بهر او  ** تا برد از حالت خورشید بو 
  • جان کز اصطرلاب جوید او صواب  ** چه قدر داند ز چرخ و آفتاب 
  • تو که ز اصطرب دیده بنگری  ** درجهان دیدن یقین بس قاصری  1905
  • تو جهان را قدر دیده دیده‌ای  ** کو جهان سبلت چرا مالیده‌ای 
  • عارفان را سرمه‌ای هست آن بجوی  ** تا که دریا گردد این چشم چو جوی 
  • ذره‌ای از عقل و هوش ار با منست  ** این چه سودا و پریشان گفتنست 
  • چونک مغز من ز عقل و هش تهیست  ** پس گناه من درین تخلیط چیست 
  • نه گناه اوراست که عقلم ببرد  ** عقل جمله‌ی عاقلان پیشش بمرد  1910
  • یا مجیر العقل فتان الحجی  ** ما سواک للعقول مرتجی 
  • ما اشتهیت العقل مذ جننتنی  ** ما حسدت الحسن مذ زینتنی 
  • هل جنونی فی هواک مستطاب  ** قل بلی والله یجزیک الثواب 
  • گر بتازی گوید او ور پارسی  ** گوش و هوشی کو که در فهمش رسی 
  • باده‌ی او درخور هر هوش نیست  ** حلقه‌ی او سخره‌ی هر گوش نیست  1915
  • باز دیگر آمدم دیوانه‌وار  ** رو رو ای جان زود زنجیری بیار 
  • غیر آن زنجیر زلف دلبرم  ** گر دو صد زنجیر آری بردرم 
  • حکمت نظر کردن در چارق و پوستین کی فلینظر الانسان مم خلق 
  • بازگردان قصه‌ی عشق ایاز  ** که آن یکی گنجیست مالامال راز 
  • می‌رود هر روز در حجره‌ی برین  ** تا ببیند چارقی با پوستین 
  • زانک هستی سخت مستی آورد  ** عقل از سر شرم از دل می‌برد  1920
  • صد هزاران قرن پیشین را همین  ** مستی هستی بزد ره زین کمین 
  • شد عزرائیلی ازین مستی بلیس  ** که چرا آدم شود بر من رئیس 
  • خواجه‌ام من نیز و خواجه‌زاده‌ام  ** صد هنر را قابل و آماده‌ام 
  • در هنر من از کسی کم نیستم  ** تا به خدمت پیش دشمن بیستم 
  • من ز آتش زاده‌ام او از وحل  ** پیش آتش مر وحل را چه محل  1925
  • او کجا بود اندر آن دوری که من  ** صدر عالم بودم و فخر زمن 
  • خلق الجان من مارج من نار و قوله تعالی فی حق ابلیس انه کان من الجن ففسق 
  • شعله می‌زد آتش جان سفیه  ** که آتشی بود الولد سر ابیه