English    Türkçe    فارسی   

5
2213-2237

  • دست گوید من چنین دزدیده‌ام  ** لب بگوید من چنین پرسیده‌ام 
  • پای گوید من شدستم تا منی  ** فرج گوید من بکردستم زنی 
  • چشم گوید کرده‌ام غمزه‌ی حرام  ** گوش گوید چیده‌ام س الکلام  2215
  • پس دروغ آمد ز سر تا پای خویش  ** که دروغش کرد هم اعضای خویش 
  • آنچنان که در نماز با فروغ  ** از گواهی خصیه شد زرقش دروغ 
  • پس چنان کن فعل که آن خود بی‌زبان  ** باشد اشهد گفتن و عین بیان 
  • تا همه تن عضو عضوت ای پسر  ** گفته باشد اشهد اندر نفع و ضر 
  • رفتن بنده پی خواجه گواست  ** که منم محکوم و این مولای ماست  2220
  • گر سیه کردی تو نامه‌ی عمر خویش  ** توبه کن زانها که کردستی تو پیش 
  • عمر اگر بگذشت بیخش این دمست  ** آب توبه‌ش ده اگر او بی‌نمست 
  • بیخ عمرت را بده آب حیات  ** تا درخت عمر گردد با نبات 
  • جمله ماضیها ازین نیکو شوند  ** زهر پارینه ازین گردد چو قند 
  • سیاتت را مبدل کرد حق  ** تا همه طاعت شود آن ما سبق  2225
  • خواجه بر توبه‌ی نصوحی خوش به تن  ** کوششی کن هم به جان و هم به تن 
  • شرح این توبه‌ی نصوح از من شنو  ** بگرویدستی و لیک از نو گرو 
  • حکایت در بیان توبه‌ی نصوح کی چنانک شیر از پستان بیرون آید باز در پستان نرود آنک توبه نصوحی کرد هرگز از آن گناه یاد نکند به طریق رغبت بلک هر دم نفرتش افزون باشد و آن نفرت دلیل آن بود کی لذت قبول یافت آن شهوت اول بی‌لذت شد این به جای آن نشست نبرد عشق را جز عشق دیگر چرا یاری نجویی زو نکوتر وانک دلش باز بدان گناه رغبت می‌کند علامت آنست کی لذت قبول نیافته است و لذت قبول به جای آن لذت گناه ننشسته است سنیسره للیسری نشده است لذت و نیسره للعسری باقیست بر وی 
  • بود مردی پیش ازین نامش نصوح  ** بد ز دلاکی زن او را فتوح 
  • بود روی او چو رخسار زنان  ** مردی خود را همی‌کرد او نهان 
  • او به حمام زنان دلاک بود  ** در دغا و حیله بس چالاک بود  2230
  • سالها می‌کرد دلاکی و کس  ** بو نبرد از حال و سر آن هوس 
  • زانک آواز و رخش زن‌وار بود  ** لیک شهوت کامل و بیدار بود 
  • چادر و سربند پوشیده و نقاب  ** مرد شهوانی و در غره‌ی شباب 
  • دختران خسروان را زین طریق  ** خوش همی‌مالید و می‌شست آن عشیق 
  • توبه‌ها می‌کرد و پا در می‌کشید  ** نفس کافر توبه‌اش را می‌درید  2235
  • رفت پیش عارفی آن زشت‌کار  ** گفت ما را در دعایی یاد دار 
  • سر او دانست آن آزادمرد  ** لیک چون حلم خدا پیدا نکرد