English    Türkçe    فارسی   

5
3448-3472

  • اندر آن می مایه‌ی پنهانی است  ** آنچنان که اندر عبا سلطانی است 
  • تو بدلق پاره‌پاره کم نگر  ** که سیه کردند از بیرون زر 
  • از برای چشم بد مردود شد  ** وز برون آن لعل دودآلود شد  3450
  • گنج و گوهر کی میان خانه‌هاست  ** گنجها پیوسته در ویرانه‌هاست 
  • گنج آدم چون بویران بد دفین  ** گشت طینش چشم‌بند آن لعین 
  • او نظر می‌کرد در طین سست سست  ** جان همی‌گفتش که طینم سد تست 
  • دو سبو بستد غلام و خوش دوید  ** در زمان در دیر رهبانان رسید 
  • زر بداد و باده‌ی چون زر خرید  ** سنگ داد و در عوض گوهر خرید  3455
  • باده‌ای که آن بر سر شاهان جهد  ** تاج زر بر تارک ساقی نهد 
  • فتنه‌ها و شورها انگیخته  ** بندگان و خسروان آمیخته 
  • استخوانها رفته جمله جان شده  ** تخت و تخته آن زمان یکسان شده 
  • وقت هشیاری چو آب و روغنند  ** وقت مستی هم‌چو جان اندر تنند 
  • چون هریسه گشته آنجا فرق نیست  ** نیست فرقی کاندر آنجا غرق نیست  3460
  • این چنین باده همی‌برد آن غلام  ** سوی قصر آن امیر نیک‌نام 
  • پیشش آمد زاهدی غم دیده‌ای  ** خشک مغزی در بلا پیچیده‌ای 
  • تن ز آتشهای دل بگداخته  ** خانه از غیر خدا پرداخته 
  • گوشمال محنت بی‌زینهار  ** داغها بر داغها چندین هزار 
  • دیده هر ساعت دلش در اجتهاد  ** روز و شب چفسیده او بر اجتهاد  3465
  • سال و مه در خون و خاک آمیخته  ** صبر و حلمش نیم‌شب بگریخته 
  • گفت زاهد در سبوها چیست آن  ** گفت باده گفت آن کیست آن 
  • گفت آن آن فلان میر اجل  ** گفت طالب را چنین باشد عمل 
  • طالب یزدان و آنگه عیش و نوش  ** باده‌ی شیطان و آنگه نیم هوش 
  • هوش تو بی می چنین پژمرده است  ** هوشها باید بر آن هوش تو بست  3470
  • تا چه باشد هوش تو هنگام سکر  ** ای چو مرغی گشته صید دام سکر 
  • حکایت ضیاء دلق کی سخت دراز بود و برادرش شیخ اسلام تاج بلخ به غایت کوتاه بالا بود و این شیخ اسلام از برادرش ضیا ننگ داشتی ضیا در آمد به درس او و همه صدور بلخ حاضر به درس او ضیا خدمتی کرد و بگذشت شیخ اسلام او را نیم قیامی کرد سرسری گفت آری سخت درازی پاره‌ای در دزد 
  • آن ضیاء دلق خوش الهام بود  ** دادر آن تاج شیخ اسلام بود