English    Türkçe    فارسی   

5
3741-3765

  • ارمغان دادند کای صوفی تو نیز  ** او برون انداخت نستد هیچ چیز 
  • پس بگفتندش که خشمینی چرا  ** گفت من محروم ماندم از غزا 
  • زان تلطف هیچ صوفی خوش نشد  ** که میان غزو خنجر کش نشد 
  • پس بگفتندش که آوردیم اسیر  ** آن یکی را بهر کشتن تو بگیر 
  • سر ببرش تا تو هم غازی شوی  ** اندکی خوش گشت صوفی دل‌قوی  3745
  • که آب را گر در وضو صد روشنیست  ** چونک آن نبود تیمم کردنیست 
  • برد صوفی آن اسیر بسته را  ** در پس خرگه که آرد او غزا 
  • دیر ماند آن صوفی آنجا با اسیر  ** قوم گفتا دیر ماند آنجا فقیر 
  • کافر بسته دو دست او کشتنیست  ** بسملش را موجب تاخیر چیست 
  • آمد آن یک در تفحص در پیش  ** دید کافر را به بالای ویش  3750
  • هم‌چو نر بالای ماده وآن اسیر  ** هم‌چو شیری خفته بالای فقیر 
  • دستها بسته همی‌خایید او  ** از سر استیز صوفی را گلو 
  • گبر می‌خایید با دندان گلوش  ** صوفی افتاده به زیر و رفته هوش 
  • دست‌بسته گبر و هم‌چون گربه‌ای  ** خسته کرده حلق او بی‌حربه‌ای 
  • نیم کشتش کرده با دندان اسیر  ** ریش او پر خون ز حلق آن فقیر  3755
  • هم‌چو تو کز دست نفس بسته دست  ** هم‌چو آن صوفی شدی بی‌خویش و پست 
  • ای شده عاجز ز تلی کیش تو  ** صد هزاران کوهها در پیش تو 
  • زین قدر خرپشته مردی از شکوه  ** چون روی بر عقبه‌های هم‌چو کوه 
  • غازیان کشتند کافر را بتیغ  ** هم در آن ساعت ز حمیت بی‌دریغ 
  • بر رخ صوفی زدند آب و گلاب  ** تا به هوش آید ز بی‌خویشی و خواب  3760
  • چون به خویش آمد بدید آن قوم را  ** پس بپرسیدند چون بد ماجرا 
  • الله الله این چه حالست ای عزیز  ** این چنین بی‌هوش گشتی از چه چیز 
  • از اسیر نیم‌کشت بسته‌دست  ** این چنین بی‌هوش افتادی و پست 
  • گفت چون قصد سرش کردم به خشم  ** طرفه در من بنگرید آن شوخ‌چشم 
  • چشم را وا کرد پهن او سوی من  ** چشم گردانید و شد هوشم ز تن  3765