English    Türkçe    فارسی   

6
1413-1437

  • هرکه مستوحش بود پر غصه جان  ** کرده باشد با دغایی اقتران 
  • صبر اگر کردی و الف با وفا  ** ار فراق او نخوردی این قفا 
  • خوی با حق نساختی چون انگبین  ** با لبن که لا احب الافلین  1415
  • لاجرم تنها نماندی هم‌چنان  ** که آتشی مانده به راه از کاروان 
  • چون ز بی‌صبری قرین غیر شد  ** در فراقش پر غم و بی‌خیر شد 
  • صحبتت چون هست زر ده‌دهی  ** پیش خاین چون امانت می‌نهی 
  • خوی با او کن که امانتهای تو  ** آمن آید از افول و از عتو 
  • خوی با او کن که خو را آفرید  ** خویهای انبیا را پرورید  1420
  • بره‌ای بدهی رمه بازت دهد  ** پرورنده‌ی هر صفت خود رب بود 
  • بره پیش گرگ امانت می‌نهی  ** گرگ و یوسف را مفرما همرهی 
  • گرگ اگر با تو نماید روبهی  ** هین مکن باور که ناید زو بهی 
  • جاهل ار با تو نماید هم‌دلی  ** عاقبت زحمت زند از جاهلی 
  • او دو آلت دارد و خنثی بود  ** فعل هر دو بی‌گمان پیدا شود  1425
  • او ذکر را از زنان پنهان کند  ** تا که خود را خواهر ایشان کند 
  • شله از مردان به کف پنهان کند  ** تا که خود را جنس آن مردان کند 
  • گفت یزدان زان کس مکتوم او  ** شله‌ای سازیم بر خرطوم او 
  • تا که بینایان ما زان ذو دلال  ** در نیایند از فن او در جوال 
  • حاصل آنک از هر ذکر ناید نری  ** هین ز جاهل ترس اگر دانش‌وری  1430
  • دوستی جاهل شیرین‌سخن  ** کم شنو کان هست چون سم کهن 
  • جان مادر چشم روشن گویدت  ** جز غم و حسرت از آن نفزویدت 
  • مر پدر را گوید آن مادر جهار  ** که ز مکتب بچه‌ام شد بس نزار 
  • از زن دیگر گرش آوردیی  ** بر وی این جور و جفا کم کردیی 
  • از جز تو گر بدی این بچه‌ام  ** این فشار آن زن بگفتی نیز هم  1435
  • هین بجه زن مادر و تیبای او  ** سیلی بابا به از حلوای او 
  • هست مادر نفس و بابا عقل راد  ** اولش تنگی و آخر صد گشاد