English    Türkçe    فارسی   

6
1713-1737

  • لاغ این چرخ ندیم کرد و مرد  ** آب روی صد هزاران چون تو برد 
  • می‌درد می‌دوزد این درزی عام  ** جامه‌ی صدسالگان طفل خام 
  • لاغ او گر باغها را داد داد  ** چون دی آمد داده را بر باد داد  1715
  • پیره‌طفلان شسته پیشش بهر کد  ** تا به سعد و نحس او لاغی کند 
  • گفتن درزی ترک را هی خاموش کی اگر مضاحک دگر گویم قبات تنگ آید 
  • گفت درزی ای طواشی بر گذر  ** وای بر تو گر کنم لاغی دگر 
  • پس قبایت تنگ آید باز پس  ** این کند با خویشتن خود هیچ کس 
  • خنده‌ی چه رمزی ار دانستیی  ** تو به جای خنده خون بگرستیی 
  • بیان آنک بی‌کاران و افسانه‌جویان مثل آن ترک‌اند و عالم غرار غدار هم‌چو آن درزی و شهوات و زبان مضاحک گفتن این دنیاست و عمر هم‌چون آن اطلس پیش این درزی جهت قبای بقا و لباس تقوی ساختن 
  • اطلس عمرت به مقراض شهور  ** برد پاره‌پاره خیاط غرور  1720
  • تو تمنا می‌بری که اختر مدام  ** لاغ کردی سعد بودی بر دوام 
  • سخت می‌تولی ز تربیعات او  ** وز دلال و کینه و آفات او 
  • سخت می‌رنجی ز خاموشی او  ** وز نحوس و قبض و کین‌کوشی او 
  • که چرا زهره‌ی طرب در رقص نیست  ** بر سعود و رقص سعد او مه‌ایست 
  • اخترت گوید که گر افزون کنم  ** لاغ را پس کلیت مغبون کنم  1725
  • تو مبین قلابی این اختران  ** عشق خود بر قلب‌زن بین ای مهان 
  • مثل 
  • آن یکی می‌شد به ره سوی دکان  ** پیش ره را بسته دید او از زنان 
  • پای او می‌سوخت از تعجیل و راه  ** بسته از جوق زنان هم‌چو ماه 
  • رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان  ** هی چه بسیارید ای دخترچگان 
  • رو بدو کرد آن زن و گفت ای امین  ** هیچ بسیاری ما منکر مبین  1730
  • بین که با بسیاری ما بر بساط  ** تنگ می‌آید شما را انبساط 
  • در لواطه می‌فتید از قحط زن  ** فاعل و مفعول رسوای زمن 
  • تو مبین این واقعات روزگار  ** کز فلک می‌گردد اینجا ناگوار 
  • تو مبین تحشیر روزی و معاش  ** تو مبین این قحط و خوف و ارتعاش 
  • بین که با این جمله تلخیهای او  ** مرده‌ی اویید و ناپروای او  1735
  • رحمتی دان امتحان تلخ را  ** نقمتی دان ملک مرو و بلخ را 
  • آن براهیم از تلف نگریخت و ماند  ** این براهیم از شرف بگریخت و راند