English    Türkçe    فارسی   

6
1915-1939

  • ور کشد آن دیر هان زنهار تو  ** ورد خود کن دم به دم لاتقنطوا  1915
  • این بگفت و دست خود آن مژده‌ور  ** بر دل او زد که رو زحمت ببر 
  • چون به خویش آمد ز غیبت آن جوان  ** می‌نگنجید از فرح اندر جهان 
  • زهره‌ی او بر دریدی از قلق  ** گر نبودی رفق و حفظ و لطف حق 
  • یک فرح آن کز پس شصد حجاب  ** گوش او بشنید از حضرت جواب 
  • از حجب چون حس سمعش در گذشت  ** شد سرافراز و ز گردون بر گذشت  1920
  • که بود کان حس چشمش ز اعتبار  ** زان حجاب غیب هم یابد گذار 
  • چون گذاره شد حواسش از حجاب  ** پس پیاپی گرددش دید و خطاب 
  • جانب دکان وراق آمد او  ** دست می‌برد او به مشقش سو به سو 
  • پیش چشمش آمد آن مکتوب زود  ** با علاماتی که هاتف گفته بود 
  • در بغل زد گفت خواجه خیر باد  ** این زمان وا می‌رسم ای اوستاد  1925
  • رفت کنج خلوتی و آن را بخواند  ** وز تحیر واله و حیران بماند 
  • که بدین سان گنج‌نامه‌ی بی‌بها  ** چون فتاده ماند اندر مشقها 
  • باز اندر خاطرش این فکر جست  ** کز پی هر چیز یزدان حافظست 
  • کی گذارد حافظ اندر اکتناف  ** که کسی چیزی رباید از گزاف 
  • گر بیابان پر شود زر و نقود  ** بی رضای حق جوی نتوان ربود  1930
  • ور بخوانی صد صحف بی سکته‌ای  ** بی قدر یادت نماند نکته‌ای 
  • ور کنی خدمت نخوانی یک کتاب  ** علمهای نادره یابی ز جیب 
  • شد ز جیب آن کف موسی ضو فشان  ** کان فزون آمد ز ماه آسمان 
  • کانک می‌جستی ز چرخ با نهیب  ** سر بر آوردستت ای موسی ز جیب 
  • تا بدانی که آسمانهای سمی  ** هست عکس مدرکات آدمی  1935
  • نی که اول دست برد آن مجید  ** از دو عالم پیشتر عقل آفرید 
  • این سخن پیدا و پنهانست بس  ** که نباشد محرم عنقا مگس 
  • باز سوی قصه باز آ ای پسر  ** قصه‌ی گنج و فقیر آور به سر 
  • تمامی قصه‌ی آن فقیر و نشان جای آن گنج 
  • اندر آن رقعه نبشته بود این  ** که برون شهر گنجی دان دفین