English    Türkçe    فارسی   

6
3962-3986

  • شد دراز و کو طریق بازگشت  ** انتظار شاه هم از حد گذشت 
  • شاه آمد تا ببیند واقعه  ** دید آن‌جا زلزله‌ی القارعه 
  • آن فقیه از بیم برجست و برفت  ** سوی مجلس جام را بربود تفت 
  • شه چون دوزخ پر شرار و پر نکال  ** تشنه‌ی خون دو جفت بدفعال  3965
  • چون فقیهش دید رخ پر خشم و قهر  ** تلخ و خونی گشته هم‌چون جام زهر 
  • بانگ زد بر ساقیش که ای گرم‌دار  ** چه نشستی خیره ده در طبعش آر 
  • خنده آمد شاه را گفت ای کیا  ** آمدم با طبع آن دختر ترا 
  • پادشاهم کار من عدلست و داد  ** زان خورم که یار را جودم بداد 
  • آنچ آن را من ننوشم هم‌چو نوش  ** کی دهم در خورد یار و خویش و توش  3970
  • زان خورانم من غلامان را که من  ** می‌خورم بر خوان خاص خویشتن 
  • زان خورانم بندگان را از طعام  ** که خورم من خود ز پخته یا ز خام 
  • من چو پوشم از خز و اطلس لباس  ** زان بپوشانم حشم را نه پلاس 
  • شرم دارم از نبی ذو فنون  ** البسوهم گفت مما تلبسون 
  • مصطفی کرد این وصیت با بنون  ** اطعموا الاذناب مما تاکلون  3975
  • دیگران را بس به طبع آورده‌ای  ** در صبوری چست و راغب کرده‌ای 
  • هم به طبع‌آور بمردی خویش را  ** پیشوا کن عقل صبراندیش را 
  • چون قلاووزی صبرت پر شود  ** جان به اوج عرش و کرسی بر شود 
  • مصطفی بین که چو صبرش شد براق  ** بر کشانیدش به بالای طباق 
  • روان گشتن شاه‌زادگان بعد از تمام بحث و ماجرا به جانب ولایت چین سوی معشوق و مقصود تا به قدر امکان به مقصود نزدیک‌تر باشند اگر چه راه وصل مسدودست به قدر امکان نزدیک‌تر شدن محمودست الی آخره 
  • این بگفتند و روان گشتند زود  ** هر چه بود ای یار من آن لحظه بود  3980
  • صبر بگزیدند و صدیقین شدند  ** بعد از آن سوی بلاد چین شدند 
  • والدین و ملک را بگذاشتند  ** راه معشوق نهان بر داشتند 
  • هم‌چو ابراهیم ادهم از سریر  ** عشقشان بی‌پا و سر کرد و فقیر 
  • یا چو ابراهیم مرسل سرخوشی  ** خویش را افکند اندر آتشی 
  • یا چو اسمعیل صبار مجید  ** پیش عشق و خنجرش حلقی کشید  3985
  • حکایت امرء القیس کی پادشاه عرب بود و به صورت عظیم به جمال بود یوسف وقت خود بود و زنان عرب چون زلیخا مرده‌ی او و او شاعر طبع قفا نبک من ذکری حبیب و منزل چون همه زنان او را به جان می‌جستند ای عجب غزل او و ناله‌ی او بهر چه بود مگر دانست کی این‌ها همه تمثال صورتی‌اند کی بر تخته‌های خاک نقش کرده‌اند عاقبت این امرء القیس را حالی پیدا شد کی نیم‌شب از ملک و فرزند گریخت و خود را در دلقی پنهان کرد و از آن اقلیم به اقلیم دیگر رفت در طلب آن کس کی از اقلیم منزه است یختص برحمته من یشاء الی آخره 
  • امرء القیس از ممالک خشک‌لب  ** هم کشیدش عشق از خطه‌ی عرب