English    Türkçe    فارسی   

6
4417-4441

  • باز ده آن خرقه این سو ای قرین  ** که نمی‌ارزید آن یعنی بدین 
  • دور از عاشق که این فکر آیدش  ** ور بیاید خاک بر سر بایدش 
  • عشق ارزد صد چو خرقه کالبد  ** که حیاتی دارد و حس و خرد 
  • خاصه خرقه‌ی ملک دنیا کابترست  ** پنج دانگ مستیش درد سرست  4420
  • ملک دنیا تن‌پرستان را حلال  ** ما غلام ملک عشق بی‌زوال 
  • عامل عشقست معزولش مکن  ** جز به عشق خویش مشغولش مکن 
  • منصبی کانم ز ریت محجبست  ** عین معزولیست و نامش منصبست 
  • موجب تاخیر اینجا آمدن  ** فقد استعداد بود و ضعف فن 
  • بی ز استعداد در کانی روی  ** بر یکی حبه نگردی محتوی  4425
  • هم‌چو عنینی که بکری را خرد  ** گرچه سیمین‌بر بود کی بر خورد 
  • چون چراغی بی ز زیت و بی فتیل  ** نه کثیرستش ز شمع و نه قلیل 
  • در گلستان اندر آید اخشمی  ** کی شود مغزش ز ریحان خرمی 
  • هم‌چو خوبی دلبری مهمان غر  ** بانگ چنگ و بربطی در پیش کر 
  • هم‌چو مرغ خاک که آید در بحار  ** زان چه یابد جز هلاک و جز خسار  4430
  • هم‌چو بی‌گندم شده در آسیا  ** جز سپیدی ریش و مو نبود عطا 
  • آسیای چرخ بر بی‌گندمان  ** موسپیدی بخشد و ضعف میان 
  • لیک با باگندمان این آسیا  ** ملک‌بخش آمد دهد کار و کیا 
  • اول استعداد جنت بایدت  ** تا ز جنت زندگانی زایدت 
  • طفل نو را از شراب و از کباب  ** چه حلاوت وز قصور و از قباب  4435
  • حد ندارد این مثل کم جو سخن  ** تو برو تحصیل استعداد کن 
  • بهر استعداد تا اکنون نشست  ** شوق از حد رفت و آن نامد به دست 
  • گفت استعداد هم از شه رسد  ** بی ز جان کی مستعد گردد جسد 
  • لطف‌های شه غمش را در نوشت  ** شد که صید شه کند او صید گشت 
  • هر که در اشکار چون تو صید شد  ** صید را ناکرده قید او قید شد  4440
  • هرکه جویای امیری شد یقین  ** پیش از آن او در اسیری شد رهین