English    Türkçe    فارسی   

1
2695-2744

  • شب پران را گر نظر و آلت بدی ** روزشان جولان و خوش حالت بدی‌‌ 2695
  • گفت چون شاه کرم میدان رود ** عین هر بی‌‌آلتی آلت شود
  • ز آن که آلت دعوی است و هستی است ** کار در بی‌‌آلتی و پستی است‌‌
  • گفت کی بی‌‌آلتی سودا کنم ** تا نه من بی‌‌آلتی پیدا کنم‌‌
  • پس گواهی بایدم بر مفلسی ** تا شهم رحمی کند یا مونسی‌‌
  • تو گواهی غیر گفت‌‌وگو و رنگ ** وانما تا رحم آرد شاه شنگ‌‌ 2700
  • کاین گواهی که ز گفت و رنگ بد ** نزد آن قاضی القضاة آن جرح شد
  • صدق می‌‌خواهد گواه حال او ** تا بتابد نور او بی‌‌قال او
  • هدیه بردن عرب سبوی آب باران از میان بادیه سوی بغداد به نزد خلیفه بر پنداشت آن که آن جا هم قحط آب است‌‌
  • گفت زن صدق آن بود کز بود خویش ** پاک برخیزی تو از مجهود خویش‌‌
  • آب باران است ما را در سبو ** ملکت و سرمایه و اسباب تو
  • این سبوی آب را بردار و رو ** هدیه ساز و پیش شاهنشاه شو 2705
  • گو که ما را غیر این اسباب نیست ** در مفازه هیچ به زین آب نیست‌‌
  • گر خزینه‌‌ش پر متاع فاخر است ** این چنین آبش نباشد نادر است‌‌
  • چیست آن کوزه تن محصور ما ** اندر او آب حواس شور ما
  • ای خداوند این خم و کوزه‌‌ی مرا ** در پذیر از فضل الله اشتری‌‌
  • کوزه‌‌ای با پنج لوله‌‌ی پنج حس ** پاک دار این آب را از هر نجس‌‌ 2710
  • تا شود زین کوزه منفذ سوی بحر ** تا بگیرد کوزه‌‌ی من خوی بحر
  • تا چو هدیه پیش سلطانش بری ** پاک بیند باشدش شه مشتری‌‌
  • بی‌‌نهایت گردد آبش بعد از آن ** پر شود از کوزه‌‌ی من صد جهان‌‌
  • لوله‌‌ها بر بند و پر دارش ز خم ** گفت غضوا عن هوا ابصارکم‌‌
  • ریش او پر باد کاین هدیه کراست ** لایق چون او شهی این است راست‌‌ 2715
  • زن نمی‌‌دانست کانجا بر گذر ** هست جاری دجله‌‌ی همچون شکر
  • در میان شهر چون دریا روان ** پر ز کشتیها و شست ماهیان‌‌
  • رو بر سلطان و کار و بار بین ** حس تجری تحتها الأنهار بین‌‌
  • این چنین حسها و ادراکات ما ** قطره‌‌ای باشد در آن نهر صفا
  • در نمد دوختن زن عرب سبوی آب باران را و مهر نهادن بر وی از غایت اعتقاد عرب‌‌
  • مرد گفت آری سبو را سر ببند ** هین که این هدیه ست ما را سودمند 2720
  • در نمد در دوز تو این کوزه را ** تا گشاید شه به هدیه روزه را
  • کاین چنین اندر همه آفاق نیست ** جز رحیق و مایه‌‌ی اذواق نیست‌‌
  • ز آن که ایشان ز آبهای تلخ و شور ** دایما پر علت‌‌اند و نیم کور
  • مرغ کآب شور باشد مسکنش ** او چه داند جای آب روشنش‌‌
  • ای که اندر چشمه‌ی شورست جان ** تو چه دانی شط و جیحون و فرات 2725
  • ای تو نارسته از این فانی رباط ** تو چه دانی محو و سکر و انبساط
  • ور بدانی نقلت از اب وز جد است ** پیش تو این نامها چون ابجد است‌‌
  • ابجد و هوز چه فاش است و پدید ** بر همه طفلان و معنی بس بعید
  • پس سبو برداشت آن مرد عرب ** در سفر شد می‌‌کشیدش روز و شب‌‌
  • بر سبو لرزان بد از آفات دهر ** هم کشیدش از بیابان تا به شهر 2730
  • زن مصلا باز کرده از نیاز ** رب سلم ورد کرده در نماز
  • که نگه دار آب ما را از خسان ** یا رب آن گوهر بدان دریا رسان‌‌
  • گر چه شویم آگه است و پر فن است ** لیک گوهر را هزاران دشمن است‌‌
  • خود چه باشد گوهر آب کوثر است ** قطره‌‌ای زین است کاصل گوهر است‌‌
  • از دعاهای زن و زاری او ** وز غم مرد و گرانباری او 2735
  • سالم از دزدان و از آسیب سنگ ** برد تا دار الخلافه بی‌‌درنگ‌‌
  • دید درگاهی پر از انعامها ** اهل حاجت گستریده دامها
  • دم به دم هر سوی صاحب حاجتی ** یافته ز آن در عطا و خلعتی‌‌
  • بهر گبر و مومن و زیبا و زشت ** همچو خورشید و مطر نی چون بهشت‌‌
  • دید قومی در نظر آراسته ** قوم دیگر منتظر برخاسته‌‌ 2740
  • خاص و عامه از سلیمان تا به مور ** زنده گشته چون جهان از نفخ صور
  • اهل صورت در جواهر بافته ** اهل معنی بحر معنی یافته‌‌
  • آن که بی‌‌همت چه با همت شده ** و آن که با همت چه با نعمت شده‌‌
  • در بیان آن که چنان که گدا عاشق کرم است و عاشق کریم، کرم کریم هم عاشق گداست اگر گدا را صبر بیش بود کریم بر در او آید و اگر کریم را صبر بیش بود گدا بر در او آید اما صبر گدا کمال گداست و صبر کریم نقصان اوست‌‌
  • بانگ می‌‌آمد که ای طالب بیا ** جود محتاج گدایان چون گدا