English    Türkçe    فارسی   

3
4037-4086

  • چون قریش از گفت او حاضر شدند ** هر دو لشکر در ملاقان آمدند
  • دید شیطان از ملایک اسپهی ** سوی صف مومنان اندر رهی
  • آن جنودا لم تروها صف زده ** گشت جان او ز بیم آتشکده
  • پای خود وا پس کشیده می‌گرفت ** که همی‌بینم سپاهی من شگفت 4040
  • ای اخاف الله ما لی منه عون ** اذهبوا انی اری ما لاترون
  • گفت حارث ای سراقه شکل هین ** دی چرا تو می‌نگفتی اینچنین
  • گفت این دم من همی‌بینم حرب ** گفت می‌بینی جعاشیش عرب
  • می‌نبینی غیر این لیک ای تو ننگ ** آن زمان لاف بود این وقت جنگ
  • دی همی‌گفتی که پایندان شدم ** که بودتان فتح و نصرت دم‌بدم 4045
  • دی زعیم الجیش بودی ای لعین ** وین زمان نامرد و ناچیز و مهین
  • تا بخوردیم آن دم تو و آمدیم ** تو بتون رفتی و ما هیزم شدیم
  • چونک حارث با سراقه گفت این ** از عتابش خشمگین شد آن لعین
  • دست خود خشمین ز دست او کشید ** چون ز گفت اوش درد دل رسید
  • سینه‌اش را کوفت شیطان و گریخت ** خون آن بیچارگان زین مکر ریخت 4050
  • چونک ویران کرد چندین عالم او ** پس بگفت این بری منکم
  • کوفت اندر سینه‌اش انداختش ** پس گریزان شد چو هیبت تاختش
  • نفس و شیطان هر دو یک تن بوده‌اند ** در دو صورت خویش را بنموده‌اند
  • چون فرشته و عقل کایشان یک بدند ** بهر حکمتهاش دو صورت شدند
  • دشمنی داری چنین در سر خویش ** مانع عقلست و خصم جان و کیش 4055
  • یکنفس حمله کند چون سوسمار ** پس بسوراخی گریزد در فرار
  • در دل او سوراخها دارد کنون ** سر ز هر سوراخ می‌آرد برون
  • نام پنهان گشتن دیو از نفوس ** واندر آن سوراخ رفتن شد خنوس
  • که خنوسش چون خنوس قنفذست ** چون سر قنفذ ورا آمد شذست
  • که خدا آن دیو را خناس خواند ** کو سر آن خارپشتک را بماند 4060
  • می نهان گردد سر آن خارپشت ** دم‌بدم از بیم صیاد درشت
  • تا چو فرصت یافت سر آرد برون ** زین چنین مکری شود مارش زبون
  • گرنه نفس از اندرون راهت زدی ** ره‌زنان را بر تو دستی کی بدی
  • زان عوان مقتضی که شهوتست ** دل اسیر حرص و آز و آفتست
  • زان عوان سر شدی دزد و تباه ** تا عوانان را به قهر تست راه 4065
  • در خبر بشنو تو این پند نکو ** بیم جنبیکم لکم اعدی عدو
  • طمطراق این عدو مشنو گریز ** کو چو ابلیسست در لج و ستیز
  • بر تو او از بهر دنیا و نبرد ** آن عذاب سرمدی را سهل کرد
  • چه عجب گر مرگ را آسان کند ** او ز سحر خویش صد چندان کند
  • سحر کاهی را به صنعت که کند ** باز کوهی را چو کاهی می‌تند 4070
  • زشتها را نغز گرداند به فن ** نغزها را زشت گرداند به ظن
  • کار سحر اینست کو دم می‌زند ** هر نفس قلب حقایق می‌کند
  • آدمی را خر نماید ساعتی ** آدمی سازد خری را وآیتی
  • این چنین ساحر درون تست و سر ** ان فی الوسواس سحرا مستتر
  • اندر آن عالم که هست این سحرها ** ساحران هستند جادویی‌گشا 4075
  • اندر آن صحرا که رست این زهر تر ** نیز روییدست تریاق ای پسر
  • گویدت تریاق از من جو سپر ** که ز زهرم من به تو نزدیکتر
  • گفت او سحرست و ویرانی تو ** گفت من سحرست و دفع سحر او
  • مکرر کردن عاذلان پند را بر آن مهمان آن مسجد مهمان کش
  • گفت پیغامبر که ان فی البیان ** سحرا و حق گفت آن خوش پهلوان
  • هین مکن جلدی برو ای بوالکرم ** مسجد و ما را مکن زین متهم 4080
  • که بگوید دشمنی از دشمنی ** آتشی در ما زند فردا دنی
  • که بتاسانید او را ظالمی ** بر بهانه‌ی مسجد او بد سالمی
  • تا بهانه‌ی قتل بر مسجد نهد ** چونک بدنامست مسجد او جهد
  • تهمتی بر ما منه ای سخت‌جان ** که نه‌ایم آمن ز مکر دشمنان
  • هین برو جلدی مکن سودا مپز ** که نتان پیمود کیوان را بگز 4085
  • چون تو بسیاران بلافیده ز بخت ** ریش خود بر کنده یک یک لخت لخت