English    Türkçe    فارسی   

6
4633-4682

  • این مثال آمد رکیک و بی‌ورود  ** لیک در محسوس ازین بهتر نبود 
  • متوفی شدن بزرگین از شه‌زادگان و آمدن برادر میانین به جنازه‌ی برادر کی آن کوچکین صاحب‌فراش بود از رنجوری و نواختن پادشاه میانین را تا او هم لنگ احسان شد ماند پیش پادشاه صد هزار از غنایم غیبی و غنی بدو رسید از دولت و نظر آن شاه مع تقریر بعضه 
  • کوچکین رنجور بود و آن وسط  ** بر جنازه‌ی آن بزرگ آمد فقط 
  • شاه دیدش گفت قاصد کین کیست  ** که از آن بحرست و این هم ماهیست  4635
  • پس معرف گفت پور آن پدر  ** این برادر زان برادر خردتر 
  • شه نوازیدش که هستی یادگار  ** کرد او را هم بدان پرسش شکار 
  • از نواز شاه آن زار حنیذ  ** در تن خود غیر جان جانی بدیذ 
  • در دل خود دید عالی غلغله  ** که نیابد صوفی آن در صد چله 
  • عرصه و دیوار و کوه سنگ‌بافت  ** پیش او چون نار خندان می‌شکافت  4640
  • ذره ذره پیش او هم‌چون قباب  ** دم به دم می‌کرد صدگون فتح باب 
  • باب گه روزن شدی گاه شعاع  ** خاک گه گندم شدی و گاه صاع 
  • در نظرها چرخ بس کهنه و قدید  ** پیش چشمش هر دمی خلق جدید 
  • روح زیبا چونک وا رست از جسد  ** از قضا بی شک چنین چشمش رسد 
  • صد هزاران غیب پیشش شد پدید  ** آنچ چشم محرمان بیند بدید  4645
  • آنچ او اندر کتب بر خوانده بود  ** چشم را در صورت آن بر گشود 
  • از غبار مرکب آن شاه نر  ** یافت او کحل عزیزی در بصر 
  • برچنین گلزار دامن می‌کشید  ** جزو جزوش نعره زن هل من مزید 
  • گلشنی کز بقل روید یک دمست  ** گلشنی کز عقل روید خرمست 
  • گلشنی کز گل دمد گردد تباه  ** گلشنی کز دل دمد وافر حتاه  4650
  • علم‌های با مزه‌ی دانسته‌مان  ** زان گلستان یک دو سه گل‌دسته دان 
  • زان زبون این دو سه گل دسته‌ایم  ** که در گلزار بر خود بسته‌ایم 
  • آن‌چنان مفتاح‌ها هر دم بنان  ** می‌فتد ای جان دریغا از بنان 
  • ور دمی هم فارغ آرندت ز نان ** گرد چادر گردی و عشق زنان
  • باز استسقات چون شد موج‌زن  ** ملک شهری بایدت پر نان و زن  4655
  • مار بودی اژدها گشتی مگر  ** یک سرت بود این زمانی هفت‌سر 
  • اژدهای هفت‌سر دوزخ بود  ** حرص تو دانه‌ست و دوزخ فخ بود 
  • دام را بدران بسوزان دانه را  ** باز کن درهای نو این خانه را 
  • چون تو عاشق نیستی ای نرگدا  ** هم‌چو کوهی بی‌خبر داری صدا 
  • کوه را گفتار کی باشد ز خود  ** عکس غیرست آن صدا ای معتمد  4660
  • گفت تو زان سان که عکس دیگریست  ** جمله احوالت به جز هم عکس نیست 
  • خشم و ذوقت هر دو عکس دیگران  ** شادی قواده و خشم عوان 
  • آن عوان را آن ضعیف آخر چه کرد  ** که دهد او را به کینه زجر و درد 
  • تا بکی عکس خیال لامعه  ** جهد کن تا گرددت این واقعه 
  • تا که گفتارت ز حال تو بود  ** سیر تو با پر و بال تو بود  4665
  • صید گیرد تیر هم با پر غیر  ** لاجرم بی‌بهره است از لحم طیر 
  • باز صید آرد به خود از کوهسار  ** لاجرم شاهش خوراند کبک و سار 
  • منطقی کز وحی نبود از هواست  ** هم‌چو خاکی در هوا و در هباست 
  • گر نماید خواجه را این دم غلط  ** ز اول والنجم بر خوان چند خط 
  • تا که ما ینطق محمد عن هوی  ** ان هو الا بوحی احتوی  4670
  • احمدا چون نیستت از وحی یاس  ** جسمیان را ده تحری و قیاس 
  • کز ضرورت هست مرداری حلال  ** که تحری نیست در کعبه‌ی وصال 
  • بی‌تحری و اجتهادات هدی  ** هر که بدعت پیشه گیرد از هوی 
  • هم‌چو عادش بر برد باد و کشد  ** نه سلیمانست تا تختش کشد 
  • عاد را با دست حمال خذول  ** هم‌چو بره در کف مردی اکول  4675
  • هم‌چو فرزندش نهاده بر کنار  ** می‌برد تا بکشدش قصاب‌وار 
  • عاد را آن باد ز استکبار بود  ** یار خود پنداشتند اغیار بود 
  • چون بگردانید ناگه پوستین  ** خردشان بشکست آن بس القرین 
  • باد را بشکن که بس فتنه‌ست باد  ** پیش از آن کت بشکند او هم‌چو عاد 
  • هود دادی پند که ای پر کبر خیل  ** بر کند از دستتان این باد ذیل  4680
  • لشکر حق است باد و از نفاق  ** چند روزی با شما کرد اعتناق 
  • او به سر با خالق خود راستست  ** چون اجل آید بر آرد باد دست