English    Türkçe    فارسی   

3
636-685

  • شب همه شب جمله گویان ای خدا ** این سزای ما سزای ما سزا
  • این سزای آنک شد یار خسان ** یا کسی کرداز برای ناکسان
  • این سزای آنک اندر طمع خام ** ترک گوید خدمت خاک کرام
  • خاک پاکان لیسی و دیوارشان ** بهتر از عام و رز و گلزارشان
  • بنده‌ی یک مرد روشن‌دل شوی ** به که بر فرق سر شاهان روی 640
  • از ملوک خاک جز بانگ دهل ** تو نخواهی یافت ای پیک سبل
  • شهریان خود ره‌زنان نسبت بروح ** روستایی کیست گیج و بی فتوح
  • این سزای آنک بی تدبیر عقل ** بانگ غولی آمدش بگزید نقل
  • چون پشیمانی ز دل شد تا شغاف ** زان سپس سودی ندارد اعتراف
  • آن کمان و تیر اندر دست او ** گرگ را جویان همه شب سو بسو 645
  • گرگ بر وی خود مسلط چون شرر ** گرگ جویان و ز گرگ او بی‌خبر
  • هر پشه هر کیک چون گرگی شده ** اندر آن ویرانه‌شان زخمی زده
  • فرصت آن پشه راندن هم نبود ** از نهیب حمله‌ی گرگ عنود
  • تا نباید گرگ آسیبی زند ** روستایی ریش خواجه بر کند
  • این چنین دندان‌کنان تا نیمشب ** جانشان از ناف می‌آمد به لب 650
  • ناگهان تمثال گرگ هشته‌ای ** سر بر آورد از فراز پشته‌ای
  • تیر را بگشاد آن خواجه ز شست ** زد بر آن حیوان که تا افتاد پست
  • اندر افتادن ز حیوان باد جست ** روستایی های کرد و کوفت دست
  • ناجوامردا که خرکره‌ی منست ** گفت نه این گرگ چون آهرمنست
  • اندرو اشکال گرگی ظاهرست ** شکل او از گرگی او مخبرست 655
  • گفت نه بادی که جست از فرج وی ** می‌شناسم همچنانک آبی ز می
  • کشته‌ای خرکره‌ام را در ریاض ** که مبادت بسط هرگز ز انقباض
  • گفت نیکوتر تفحص کن شبست ** شخصها در شب ز ناظر محجبست
  • شب غلط بنماید و مبدل بسی ** دید صایب شب ندارد هر کسی
  • هم شب و هم ابر و هم باران ژرف ** این سه تاریکی غلط آرد شگرف 660
  • گفت آن بر من چو روز روشنست ** می‌شناسم باد خرکره‌ی منست
  • در میان بیست باد آن باد را ** می‌شناسم چون مسافر زاد را
  • خواجه بر جست و بیامد ناشکفت ** روستایی را گریبانش گرفت
  • کابله طرار شید آورده‌ای ** بنگ و افیون هر دو با هم خورده‌ای
  • در سه تاریکی شناسی باد خر ** چون ندانی مر مرا ای خیره‌سر 665
  • آنک داند نیمشب گوساله را ** چون نداند همره ده‌ساله را
  • خویشتن را عارف و واله کنی ** خاک در چشم مروت می‌زنی
  • که مرا از خویش هم آگاه نیست ** در دلم گنجای جز الله نیست
  • آنچ دی خوردم از آنم یاد نیست ** این دل از غیر تحیر شاد نیست
  • عاقل و مجنون حقم یاد آر ** در چنین بی‌خویشیم معذور دار 670
  • آنک مرداری خورد یعنی نبید ** شرع او را سوی معذوران کشید
  • مست و بنگی را طلاق و بیع نیست ** همچو طفلست او معاف و معتقیست
  • مستیی کید ز بوی شاه فرد ** صد خم می در سر و مغز آن نکرد
  • پس برو تکلیف چون باشد روا ** اسب ساقط گشت و شد بی دست و پا
  • بار کی نهد در جهان خرکره را ** درس کی دهد پارسی بومره را 675
  • بار بر گیرند چون آمد عرج ** گفت حق لیس علی الاعمی حرج
  • سوی خود اعمی شدم از حق بصیر ** پس معافم از قلیل و از کثیر
  • لاف درویشی زنی و بی‌خودی ** های هوی مستیان ایزدی
  • که زمین را من ندانم ز آسمان ** امتحانت کرد غیرت امتحان
  • باد خرکره‌ی چنین رسوات کرد ** هستی نفی ترا اثبات کرد 680
  • این چنین رسوا کند حق شید را ** این چنین گیرد رمیده‌صید را
  • صد هزاران امتحانست ای پسر ** هر که گوید من شدم سرهنگ در
  • گر نداند عامه او را ز امتحان ** پختگان راه جویندش نشان
  • چون کند دعوی خیاطی خسی ** افکند در پیش او شه اطلسی
  • که ببر این را بغلطاق فراخ ** ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ 685