English    Türkçe    فارسی   

5
1536-1585

  • آنچنان دلها که بدشان ما و من  ** نعتشان شدت بل اشد قسوة 
  • بیان آنک عطای حق و قدرت موقوف قابلیت نیست هم‌چون داد خلقان کی آن را قابلیت باید زیرا عطا قدیم است و قابلیت حادث عطا صفت حق است و قابلیت صفت مخلوق و قدیم موقوف حادث نباشد و اگر نه حدوث محال باشد 
  • چاره‌ی آن دل عطای مبدلیست  ** داد او را قابلیت شرط نیست 
  • بلک شرط قابلیت داد اوست  ** داد لب و قابلیت هست پوست 
  • اینک موسی را عصا ثعبان شود  ** هم‌چو خورشیدی کفش رخشان شود 
  • صد هزاران معجزات انبیا  ** که آن نگنجد در ضمیر و عقل ما  1540
  • نیست از اسباب تصریف خداست  ** نیستها را قابلیت از کجاست 
  • قابلی گر شرط فعل حق بدی  ** هیچ معدومی به هستی نامدی 
  • سنتی بنهاد و اسباب و طرق  ** طالبان را زیر این ازرق تتق 
  • بیشتر احوال بر سنت رود  ** گاه قدرت خارق سنت شود 
  • سنت و عادت نهاده با مزه  ** باز کرده خرق عادت معجزه  1545
  • بی‌سبب گر عز به ما موصول نیست  ** قدرت از عزل سبب معزول نیست 
  • ای گرفتار سبب بیرون مپر  ** لیک عزل آن مسبب ظن مبر 
  • هر چه خواهد آن مسبب آورد  ** قدرت مطلق سببها بر درد 
  • لیک اغلب بر سبب راند نفاذ  ** تا بداند طالبی جستن مراد 
  • چون سبب نبود چه ره جوید مرید  ** پس سبب در راه می‌باید بدید  1550
  • این سببها بر نظرها پرده‌هاست  ** که نه هر دیدار صنعش را سزاست 
  • دیده‌ای باید سبب سوراخ کن  ** تا حجب را بر کند از بیخ و بن 
  • تا مسبب بیند اندر لامکان  ** هرزه داند جهد و اکساب و دکان 
  • از مسبب می‌رسد هر خیر و شر  ** نیست اسباب و وسایط ای پدر 
  • جز خیالی منعقد بر شاه‌راه  ** تا بماند دور غفلت چند گاه  1555
  • در ابتدای خلقت جسم آدم علیه‌السلام کی جبرئیل علیه‌السلام را اشارت کرد کی برو از زمین مشتی خاک برگیر و به روایتی از هر نواحی مشت مشت بر گیر 
  • چونک صانع خواست ایجاد بشر  ** از برای ابتلای خیر و شر 
  • جبرئیل صدق را فرمود رو  ** مشت خاکی از زمین بستان گرو 
  • او میان بست و بیامد تا زمین  ** تا گزارد امر رب‌العالمین 
  • دست سوی خاک برد آن متمر  ** خاک خود را در کشید و شد حذر 
  • پس زبان بگشاد خاک و لابه کرد  ** کز برای حرمت خلاق فرد  1560
  • ترک من گو و برو جانم ببخش  ** رو بتاب از من عنان خنگ رخش 
  • در کشاکشهای تکلیف و خطر  ** بهر لله هل مرا اندر مبر 
  • بهر آن لطفی که حقت بر گزید  ** کرد بر تو علم لوح کل پدید 
  • تا ملایک را معلم آمدی  ** دایما با حق مکلم آمدی 
  • که سفیر انبیا خواهی بدن  ** تو حیات جان وحیی نی بدن  1565
  • بر سرافیلت فضیلت بود از آن  ** کو حیات تن بود تو آن جان 
  • بانگ صورش نشات تن‌ها بود  ** نفخ تو نشو دل یکتا بود 
  • جان جان تن حیات دل بود  ** پس ز دادش داد تو فاضل بود 
  • باز میکائیل رزق تن دهد  ** سعی تو رزق دل روشن دهد 
  • او بداد کیل پر کردست ذیل  ** داد رزق تو نمی‌گنجد به کیل  1570
  • هم ز عزرائیل با قهر و عطب  ** تو بهی چون سبق رحمت بر غضب 
  • حامل عرش این چهارند و تو شاه  ** بهترین هر چهاری ز انتباه 
  • روز محشر هشت بینی حاملانش  ** هم تو باشی افضل هشت آن زمانش 
  • هم‌چنین برمی‌شمرد و می‌گریست  ** بوی می‌برد او کزین مقصود چیست 
  • معدن شرم و حیا بد جبرئیل  ** بست آن سوگندها بر وی سبیل  1575
  • بس که لابه کردش و سوگند داد  ** بازگشت و گفت یا رب العباد 
  • که نبودم من به کارت سرسری  ** لیک زانچ رفت تو داناتری 
  • گفت نامی که ز هولش ای بصیر  ** هفت گردون باز ماند از مسیر 
  • شرمم آمد گشتم از نامت خجل  ** ورنه آسانست نقل مشت گل 
  • که تو زوری داده‌ای املاک را  ** که بدرانند این افلاک را  1580
  • فرستادن میکائیل را علیه‌السلام به قبض حفنه‌ای خاک از زمین جهت ترکیب ترتیب جسم مبارک ابوالبشر خلیفة الحق مسجود الملک و معلمهم آدم علیه‌السلام 
  • گفت میکائیل را تو رو به زیر  ** مشت خاکی در ربا از وی چو شیر 
  • چونک میکائیل شد تا خاکدان  ** دست کرد او تا که برباید از آن 
  • خاک لرزید و درآمد در گریز  ** گشت او لابه‌کنان و اشک‌ریز 
  • سینه سوزان لابه کرد و اجتهاد  ** با سرشک پر ز خون سوگند داد 
  • که به یزدان لطیف بی‌ندید  ** که بکردت حامل عرش مجید  1585