- Only to the senseless is this sense confided: the tongue hath no customer save the ear.
- محرم این هوش جز بیهوش نیست ** مر زبان را مشتری جز گوش نیست
- In our woe the days (of life) have become untimely: our days travel hand in hand with burning griefs. 15
- در غم ما روزها بیگاه شد ** روزها با سوزها همراه شد
- If our days are gone, let them go!—’tis no matter. Do Thou remain, for none is holy as Thou art!
- روزها گر رفت گو رو باک نیست ** تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
- Except the fish, everyone becomes sated with water; whoever is without daily bread finds the day long.
- هر که جز ماهی ز آبش سیر شد ** هر که بیروزی است روزش دیر شد
- None that is raw understands the state of the ripe: therefore my words must be brief. Farewell!
- درنیابد حال پخته هیچ خام ** پس سخن کوتاه باید و السلام
- O son, burst thy chains and be free! How long wilt thou be a bondsman to silver and gold?
- بند بگسل، باش آزاد ای پسر ** چند باشی بند سیم و بند زر
- If thou pour the sea into a pitcher, how much will it hold? One day's store. 20
- گر بریزی بحر را در کوزهای ** چند گنجد قسمت یک روزهای
- The pitcher, the eye of the covetous, never becomes full: the oyster-shell is not filled with pearls until it is contented.
- کوزهی چشم حریصان پر نشد ** تا صدف قانع نشد پر در نشد
- He (alone) whose garment is rent by a (mighty) love is purged entirely of covetousness and defect.
- هر که را جامه ز عشقی چاک شد ** او ز حرص و عیب کلی پاک شد
- Hail, our sweet-thoughted Love —thou that art the physician of all our ills,
- شاد باش ای عشق خوش سودای ما ** ای طبیب جمله علتهای ما