- Break God’s image, (but only) by God’s command; cast (a stone) at the Beloved’s glass, (but only) the Beloved’s stone.”
- نقش حق را هم به امر حق شکن ** بر زجاجهی دوست سنگ دوست زن
- The fire-worshipper heard this, and a light appeared in his heart, so that he cut a girdle. 3980
- گبر این بشنید و نوری شد پدید ** در دل او تا که زناری برید
- He said, “I was sowing the seed of wrong: I fancied thee (to be) otherwise (than thou art).
- گفت من تخم جفا میکاشتم ** من ترا نوعی دگر پنداشتم
- Thou hast (really) been the balance (endued) with the (just) nature of the One (God); nay, thou hast been the tongue of every balance.
- تو ترازوی احد خو بودهای ** بل زبانهی هر ترازو بودهای
- Thou hast been my race and stock and kin, thou hast been the radiance of the candle of my religion.
- تو تبار و اصل و خویشم بودهای ** تو فروغ شمع کیشم بودهای
- I am the (devoted) slave of that eye-seeking Lamp from which thy lamp received splendour.
- من غلام آن چراغ چشم جو ** که چراغت روشنی پذرفت از او
- I am the slave of the the billow of that Sea of Light which brings a pearl like this into view. 3985
- من غلام موج آن دریای نور ** که چنین گوهر بر آرد در ظهور
- Offer me the profession of the (Moslem) Faith, for I regard you as the exalted one of the time.”
- عرضه کن بر من شهادت را که من ** مر ترا دیدم سرافراز زمن
- Near fifty persons of his kindred and tribe lovingly turned their faces towards the Religion (of Islam).
- قرب پنجه کس ز خویش و قوم او ** عاشقانه سوی دین کردند رو
- By the sword of clemency he ('Ali) redeemed so many throats and such a multitude from the sword.
- او به تیغ حلم چندین حلق را ** وا خرید از تیغ و چندین خلق را