English    Türkçe    فارسی   

4
2133-2142

  • نیم‌دانش دست او را بسته کرد ** جان ببرد الا که خود را خسته کرد
  • روز گشت و آن مریدان کاسته ** نوحه‌ها از خانه‌شان برخاسته
  • پیش او آمد هزاران مرد و زن ** کای دو عالم درج در یک پیرهن 2135
  • این تن تو گر تن مردم بدی ** چون تن مردم ز خنجر گم شدی
  • با خودی با بی‌خودی دوچار زد ** با خود اندر دیده‌ی خود خار زد
  • ای زده بر بی‌خودان تو ذوالفقار ** بر تن خود می‌زنی آن هوش دار
  • زانک بی‌خود فانی است و آمنست ** تا ابد در آمنی او ساکنست
  • نقش او فانی و او شد آینه ** غیر نقش روی غیر آن جای نه 2140
  • گر کنی تف سوی روی خود کنی ** ور زنی بر آینه بر خود زنی
  • ور ببینی روی زشت آن هم توی ** ور ببینی عیسی و مریم توی