English    Türkçe    فارسی   

1
1266-1290

  • رنگ رویم را نمی‌‌بینی چو زر ** ز اندرون خود می‌‌دهد رنگم خبر
  • حق چو سیما را معرف خوانده است ** چشم عارف سوی سیما مانده است‌‌
  • رنگ و بو غماز آمد چون جرس ** از فرس آگه کند بانگ فرس‌‌
  • بانگ هر چیزی رساند زو خبر ** تا بدانی بانگ خر از بانگ در
  • گفت پیغمبر به تمییز کسان ** مرء مخفی لدی طی اللسان‌‌ 1270
  • رنگ رو از حال دل دارد نشان ** رحمتم کن مهر من در دل نشان‌‌
  • رنگ روی سرخ دارد بانگ شکر ** بانگ روی زرد باشد صبر و نکر
  • در من آمد آن که دست و پا برد ** رنگ رو و قوت و سیما برد
  • آن که در هر چه در آید بشکند ** هر درخت از بیخ و بن او بر کند
  • در من آمد آن که از وی گشت مات ** آدمی و جانور جامد نبات‌‌ 1275
  • این خود اجزایند کلیات از او ** زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو
  • تا جهان گه صابر است و گه شکور ** بوستان گه حله پوشد گاه عور
  • آفتابی کاو بر آید نارگون ** ساعتی دیگر شود او سر نگون‌‌
  • اختران تافته بر چار طاق ** لحظه لحظه مبتلای احتراق‌‌
  • ماه کاو افزود ز اختر در جمال ** شد ز رنج دق او همچون خیال‌‌ 1280
  • این زمین با سکون با ادب ** اندر آرد زلزله‌‌ش در لرز تب‌‌
  • ای بسا که زین بلای مرده‌‌ریگ ** گشته است اندر جهان او خرد و ریگ‌‌
  • این هوا با روح آمد مقترن ** چون قضا آید وبا گشت و عفن‌‌
  • آب خوش کاو روح را همشیره شد ** در غدیری زرد و تلخ و تیره شد
  • آتشی کاو باد دارد در بروت ** هم یکی بادی بر او خواند یموت‌‌ 1285
  • حال دریا ز اضطراب و جوش او ** فهم کن تبدیلهای هوش او
  • چرخ سر گردان که اندر جستجوست ** حال او چون حال فرزندان اوست‌‌
  • گه حضیض و گه میانه گاه اوج ** اندر او از سعد و نحسی فوج فوج‌‌
  • از خود ای جزوی ز کلها مختلط ** فهم می‌‌کن حالت هر منبسط
  • چون که کلیات را رنج است و درد ** جزو ایشان چون نباشد روی زرد 1290