English    Türkçe    فارسی   

1
190-214

  • مرد مال و خلعت بسیار دید ** غره شد از شهر و فرزندان برید 190
  • اندر آمد شادمان در راه مرد ** بی‌‌خبر کان شاه قصد جانش کرد
  • اسب تازی بر نشست و شاد تاخت ** خونبهای خویش را خلعت شناخت‌‌
  • ای شده اندر سفر با صد رضا ** خود به پای خویش تا سوء القضا
  • در خیالش ملک و عز و مهتری ** گفت عزرائیل رو آری بری‌‌
  • چون رسید از راه آن مرد غریب ** اندر آوردش به پیش شه طبیب‌‌ 195
  • سوی شاهنشاه بردندش به ناز ** تا بسوزد بر سر شمع طراز
  • شاه دید او را بسی تعظیم کرد ** مخزن زر را بدو تسلیم کرد
  • پس حکیمش گفت کای سلطان مه ** آن کنیزک را بدین خواجه بده‌‌
  • تا کنیزک در وصالش خوش شود ** آب وصلش دفع آن آتش شود
  • شه بدو بخشید آن مه روی را ** جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را 200
  • مدت شش ماه می‌‌راندند کام ** تا به صحت آمد آن دختر تمام‌‌
  • بعد از آن از بهر او شربت بساخت ** تا بخورد و پیش دختر می‌‌گداخت‌‌
  • چون ز رنجوری جمال او نماند ** جان دختر در وبال او نماند
  • چون که زشت و ناخوش و رخ زرد شد ** اندک اندک در دل او سرد شد
  • عشقهایی کز پی رنگی بود ** عشق نبود عاقبت ننگی بود 205
  • کاش کان هم ننگ بودی یک سری ** تا نرفتی بر وی آن بد داوری‌‌
  • خون دوید از چشم همچون جوی او ** دشمن جان وی آمد روی او
  • دشمن طاوس آمد پر او ** ای بسی شه را بکشته فر او
  • گفت من آن آهوم کز ناف من ** ریخت این صیاد خون صاف من‌‌
  • ای من آن روباه صحرا کز کمین ** سر بریدندش برای پوستین‌‌ 210
  • ای من آن پیلی که زخم پیل بان ** ریخت خونم از برای استخوان‌‌
  • آن که کشتستم پی مادون من ** می‌‌نداند که نخسبد خون من‌‌
  • بر من است امروز و فردا بر وی است ** خون چون من کس چنین ضایع کی است‌‌
  • گر چه دیوار افکند سایه‌‌ی دراز ** باز گردد سوی او آن سایه باز