English    Türkçe    فارسی   

1
3261-3285

  • گر چه آهن سرخ شد او سرخ نیست ** پرتو عاریت آتش زنی است‌‌
  • گر شود پر نور روزن یا سرا ** تو مدان روشن مگر خورشید را
  • هر در و دیوار گوید روشنم ** پرتو غیری ندارم این منم‌‌
  • پس بگوید آفتاب ای نارشید ** چون که من غارب شوم آید پدید
  • سبزه‌‌ها گویند ما سبز از خودیم ** شاد و خندانیم و بس زیبا خدیم‌‌ 3265
  • فصل تابستان بگوید ای امم ** خویش را بینید چون من بگذرم‌‌
  • تن همی‌‌نازد به خوبی و جمال ** روح پنهان کرده فر و پر و بال‌‌
  • گویدش ای مزبله تو کیستی ** یک دو روز از پرتو من زیستی‌‌
  • غنج و نازت می‌‌نگنجد در جهان ** باش تا که من شوم از تو جهان‌‌
  • گرم‌‌دارانت ترا گوری کنند ** طعمه‌‌ی موران و مارانت کنند 3270
  • بینی از گند تو گیرد آن کسی ** کاو به پیش تو همی‌‌مردی بسی‌‌
  • پرتو روح است نطق و چشم و گوش ** پرتو آتش بود در آب جوش‌‌
  • آن چنان که پرتو جان بر تن است ** پرتو ابدال بر جان من است‌‌
  • جان جان چون واکشد پا را ز جان ** جان چنان گردد که بی‌‌جان تن بدان‌‌
  • سر از آن رو می‌‌نهم من بر زمین ** تا گواه من بود در روز دین‌‌ 3275
  • یوم دین که زلزلت زلزالها ** این زمین باشد گواه حالها
  • کاو تحدث جهرة أخبارها ** در سخن آید زمین و خاره‌‌ها
  • فلسفی منکر شود در فکر و ظن ** گو برو سر را بر آن دیوار زن‌‌
  • نطق آب و نطق خاک و نطق گل ** هست محسوس حواس اهل دل‌‌
  • فلسفی کاو منکر حنانه است ** از حواس اولیا بیگانه است‌‌ 3280
  • گوید او که پرتو سودای خلق ** بس خیالات آورد در رای خلق‌‌
  • بلکه عکس آن فساد و کفر او ** این خیال منکری را زد بر او
  • فلسفی مر دیو را منکر شود ** در همان دم سخره‌‌ی دیوی بود
  • گر ندیدی دیو را خود را ببین ** بی‌‌جنون نبود کبودی بر جبین‌‌
  • هر که را در دل شک و پیچانی است ** در جهان او فلسفی پنهانی است‌‌ 3285