English    Türkçe    فارسی   

2
1020-1044

  • صورت ظاهر فنا گردد بدان ** عالم معنی بماند جاودان‏ 1020
  • چند بازی عشق با نقش سبو ** بگذر از نقش سبو رو آب جو
  • صورتش دیدی ز معنی غافلی ** از صدف دری گزین گر عاقلی‏
  • این صدفهای قوالب در جهان ** گر چه جمله زنده‏اند از بحر جان‏
  • لیک اندر هر صدف نبود گهر ** چشم بگشا در دل هر یک نگر
  • کان چه دارد وین چه دارد می‏گزین ** ز انکه کمیاب است آن در ثمین‏ 1025
  • گر به صورت می‏روی کوهی به شکل ** در بزرگی هست صد چندان که لعل‏
  • هم به صورت دست و پا و پشم تو ** هست صد چندان که نقش چشم تو
  • لیک پوشیده نباشد بر تو این ** کز همه اعضا دو چشم آمد گزین‏
  • از یک اندیشه که آید در درون ** صد جهان گردد به یک دم سر نگون‏
  • جسم سلطان گر به صورت یک بود ** صد هزاران لشکرش در پی دود 1030
  • باز شکل و صورت شاه صفی ** هست محکوم یکی فکر خفی‏
  • خلق بی‏پایان ز یک اندیشه بین ** گشته چون سیلی روانه بر زمین‏
  • هست آن اندیشه پیش خلق خرد ** لیک چون سیلی جهان را خورد و برد
  • پس چو می‏بینی که از اندیشه‏ای ** قایم است اندر جهان هر پیشه‏ای‏
  • خانه‏ها و قصرها و شهرها ** کوهها و دشتها و نهرها 1035
  • هم زمین و بحر و هم مهر و فلک ** زنده از وی همچو کز دریا سمک‏
  • پس چرا از ابلهی پیش تو کور ** تن سلیمان است و اندیشه چو مور
  • می‏نماید پیش چشمت که بزرگ ** هست اندیشه چو موش و کوه گرگ‏
  • عالم اندر چشم تو هول و عظیم ** ز ابر و رعد و چرخ داری لرز و بیم‏
  • وز جهان فکرتی ای کم ز خر ** ایمن و غافل چو سنگ بی‏خبر 1040
  • ز انکه نقشی وز خرد بی‏بهره‏ای ** آدمی خو نیستی خر کره‏ای‏
  • سایه را تو شخص می‏بینی ز جهل ** شخص از آن شد نزد تو بازی و سهل‏
  • باش تا روزی که آن فکر و خیال ** بر گشاید بی‏حجابی پر و بال‏
  • کوهها بینی شده چون پشم نرم ** نیست گشته این زمین سرد و گرم‏