English    Türkçe    فارسی   

2
184-208

  • چون از ایشان مجتمع بینی دو یار ** هم یکی باشند و هم ششصد هزار
  • بر مثال موجها اعدادشان ** در عدد آورده باشد بادشان‏ 185
  • مفترق شد آفتاب جانها ** در درون روزن ابدان ما
  • چون نظر در قرص داری خود یکی است ** و آن که شد محجوب ابدان در شکی است‏
  • تفرقه در روح حیوانی بود ** نفس واحد روح انسانی بود
  • چون که حق رش علیهم نوره ** مفترق هرگز نگردد نور او
  • یک زمان بگذار ای همره ملال ** تا بگویم وصف خالی ز آن جمال‏ 190
  • در بیان ناید جمال حال او ** هر دو عالم چیست عکس خال او
  • چون که من از خال خوبش دم زنم ** نطق می‏خواهد که بشکافد تنم‏
  • همچو موری اندر این خرمن خوشم ** تا فزون از خویش باری می‏کشم‏
  • بسته شدن تقریر معنی حکایت به سبب میل مستمع به استماع ظاهر صورت حکایت‏
  • کی گذارد آن که رشک روشنی است ** تا بگویم آن چه فرض و گفتنی است‏
  • بحر کف پیش آرد و سدی کند ** جر کند و ز بعد جر مدی کند 195
  • این زمان بشنو چه مانع شد مگر ** مستمع را رفت دل جای دگر
  • خاطرش شد سوی صوفی قنق ** اندر آن سودا فرو شد تا عنق‏
  • لازم آمد باز رفتن زین مقال ** سوی آن افسانه بهر وصف حال‏
  • صوفی آن صورت مپندار ای عزیز ** همچو طفلان تا کی از جوز و مویز
  • جسم ما جوز و مویز است ای پسر ** گر تو مردی زین دو چیز اندر گذر 200
  • ور تو اندر نگذری اکرام حق ** بگذراند مر ترا از نه طبق‏
  • بشنو اکنون صورت افسانه را ** لیک هین از که جدا کن دانه را
  • .
  • حلقه‌ای آن صوفیان مستفید ** چون که در وجد و طرب آخر رسید
  • خوان بیاوردند بهر میهمان ** از بهیمه یاد آورد آن زمان‏
  • گفت خادم را که در آخر برو ** راست کن بهر بهیمه کاه و جو 205
  • گفت لا حول این چه افزون گفتن است ** از قدیم این کارها کار من است‏
  • گفت تر کن آن جوش را از نخست ** کان خر پیر است و دندانهاش سست‏
  • گفت لاحول این چه می‏گویی مها ** از من آموزند این ترتیبها