English    Türkçe    فارسی   

2
286-310

  • قلب و نیکو در جهان بودی روان ** چون همه شب بود و ما چون شب روان‏
  • تا بر آمد آفتاب انبیا ** گفت ای غش دور شو صافی بیا
  • چشم داند فرق کردن رنگ را ** چشم داند لعل را و سنگ را
  • چشم داند گوهر و خاشاک را ** چشم را ز آن می‏خلد خاشاکها
  • دشمن روزند این قلابکان ** عاشق روزند آن زرهای کان‏ 290
  • ز آن که روز است آینه‏ی تعریف او ** تا ببیند اشرفی تشریف او
  • حق قیامت را لقب ز آن روز کرد ** روز بنماید جمال سرخ و زرد
  • پس حقیقت روز سر اولیاست ** روز پیش ماهشان چون سایه‏هاست‏
  • عکس راز مرد حق دانید روز ** عکس ستاریش شام چشم دوز
  • ز آن سبب فرمود یزدان و الضحی ** و الضحی‏ نور ضمیر مصطفی‏ 295
  • قول دیگر کین ضحی را خواست دوست ** هم برای آنکه این هم عکس اوست
  • ور نه بر فانی قسم گفتن خطاست ** خود فنا چه لایق گفت خداست‏
  • لا أحب الآفلین گفت آن خلیل ** کی فنا خواهد از این رب جلیل‏
  • باز و اللیل است ستاری او ** و آن تن خاکی زنگاری او
  • آفتابش چون بر آمد ز آن فلک ** با شب تن گفت هین ما ودعک‏ 300
  • وصل پیدا گشت از عین بلا ** ز آن حلاوت شد عبارت ما قلی‏
  • هر عبارت خود نشان حالتی است ** حال چون دست و عبارت آلتی است‏
  • آلت زرگر به دست کفشگر ** همچو دانه‏ی کشت کرده ریگ در
  • و آلت اسکاف پیش برزگر ** پیش سگ کاه استخوان در پیش خر
  • بود انا الحق در لب منصور نور ** بود انا الله در لب فرعون زور 305
  • شد عصا اندر کف موسی گوا ** شد عصا اندر کف ساحر هبا
  • زین سبب عیسی بدان همراه خود ** در نیاموزید آن اسم صمد
  • کاو نداند نقص بر آلت نهد ** سنگ بر گل زن تو آتش کی جهد
  • دست و آلت همچو سنگ و آهن است ** جفت باید جفت شرط زادن است‏
  • آن که بی‏جفت است و بی‏آلت یکی است ** در عدد شک است و آن یک بی‏شکی است‏ 310