English    Türkçe    فارسی   

3
408-432

  • با فراقت کافران را نیست تاب ** می‌گود یا لیتنی کنت تراب
  • حال او اینست کو خود زان سوست ** چون بود بی تو کسی کان توست
  • حق همی‌گوید که آری ای نزه ** لیک بشنو صبر آر و صبر به 410
  • صبح نزدیکست خامش کم خروش ** من همی‌کوشم پی تو تو مکوش
  • بقیه‌ی داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی سوی ده
  • شد ز حد هین باز گرد ای یار گرد ** روستایی خواجه را بین خانه برد
  • قصه‌ی اهل سبا یک گوشه نه ** آن بگو کان خواجه چون آمد به ده
  • روستایی در تملق شیوه کرد ** تا که حزم خواجه را کالیوه کرد
  • از پیام اندر پیام او خیره شد ** تا زلال حزم خواجه تیره شد 415
  • هم ازینجا کودکانش در پسند ** نرتع و نلعب بشادی می‌زدند
  • همچو یوسف کش ز تقدیر عجب ** نرتع و نلعب ببرد از ظل آب
  • آن نه بازی بلک جانبازیست آن ** حیله و مکر و دغاسازیست آن
  • هرچه از یارت جدا اندازد آن ** مشنو آن را کان زیان دارد زیان
  • گر بود آن سود صد در صد مگیر ** بهر زر مگسل ز گنجور ای فقیر 420
  • این شنو که چند یزدان زجر کرد ** گفت اصحاب نبی را گرم و سرد
  • زانک بر بانگ دهل در سال تنگ ** جمعه را کردند باطل بی درنگ
  • تا نباید دیگران ارزان خرند ** زان جلب صرفه ز ما ایشان برند
  • ماند پیغامبر بخلوت در نماز ** با دو سه درویش ثابت پر نیاز
  • گفت طبل و لهو و بازرگانیی ** چونتان ببرید از ربانیی 425
  • قد فضضتم نحو قمح هائما ** ثم خلیتم نبیا قائما
  • بهر گندم تخم باطل کاشتید ** و آن رسول حق را بگذاشتید
  • صحبت او خیر من لهوست و مال ** بین کرا بگذاشتی چشمی بمال
  • خود نشد حرص شما را این یقین ** که منم رزاق و خیر الرازقین
  • آنک گندم را ز خود روزی دهد ** کی توکلهات را ضایع نهد 430
  • از پی گندم جدا گشتی از آن ** که فرستادست گندم ز آسمان
  • دعوت باز بطان را از آب به صحرا
  • باز گوید بط را کز آب خیز ** تا ببینی دشتها را قندریز