English    Türkçe    فارسی   

4
189-213

  • در ببستم تا کسی بیگانه‌ای ** در نیاید زود نادانانه‌ای
  • گفت صوفی چیستش هین خدمتی ** تا بر آرم بی‌سپاس و منتی 190
  • گفت میلش خویشی و پیوستگیست ** نیک خاتونیست حق داند که کیست
  • خواست دختر را ببیند زیر دست ** اتفاقا دختر اندر مکتبست
  • باز گفت ار آرد باشد یا سبوس ** می‌کنم او را به جان و دل عروس
  • یک پسر دارد که اندر شهر نیست ** خوب و زیرک چابک و مکسب کنیست
  • گفت صوفی ما فقیر و زار و کم ** قوم خاتون مال‌دار و محتشم 195
  • کی بود این کفو ایشان در زواج ** یک در از چوب و دری دیگر ز عاج
  • کفو باید هر دو جفت اندر نکاح ** ورنه تنگ آید نماند ارتیاح
  • گفتن زن کی او در بند جهاز نیست مراد او ستر و صلاحست و جواب گفتن صوفی این را سرپوشیده
  • گفت گفتم من چنین عذری و او ** گفت نه من نیستم اسباب جو
  • ما ز مال و زر ملول و تخمه‌ایم ** ما به حرص و جمع نه چون عامه‌ایم
  • قصد ما سترست و پاکی و صلاح ** در دو عالم خود بدان باشد فلاح 200
  • باز صوفی عذر درویشی بگفت ** و آن مکرر کرد تا نبود نهفت
  • گفت زن من هم مکرر کرده‌ام ** بی‌جهازی را مقرر کرده‌ام
  • اعتقاد اوست راسختر ز کوه ** که ز صد فقرش نمی‌آید شکوه
  • او همی‌گوید مرادم عفتست ** از شما مقصود صدق و همتست
  • گفت صوفی خود جهاز و مال ما ** دید و می‌بیند هویدا و خفا 205
  • خانه‌ی تنگی مقام یک تنی ** که درو پنهان نماند سوزنی
  • باز ستر و پاکی و زهد و صلاح ** او ز ما به داند اندر انتصاح
  • به ز ما می‌داند او احوال ستر ** وز پس و پیش و سر و دنبال ستر
  • ظاهرا او بی‌جهاز و خادمست ** وز صلاح و ستر او خود عالمست
  • شرح مستوری ز بابا شرط نیست ** چون برو پیدا چو روز روشنیست 210
  • این حکایت را بدان گفتم که تا ** لاف کم بافی چو رسوا شد خطا
  • مر ترا ای هم به دعوی مستزاد ** این بدستت اجتهاد و اعتقاد
  • چون زن صوفی تو خاین بوده‌ای ** دام مکر اندر دغا بگشوده‌ای