English    Türkçe    فارسی   

4
2164-2188

  • از بلیس او پیرتر خود کی بود ** چونک عقلش نیست او لاشی بود
  • طفل گیرش چون بود عیسی نفس ** پاک باشد از غرور و از هوس 2165
  • آن سپیدی مو دلیل پختگیست ** پیش چشم بسته کش کوته‌تگیست
  • آن مقلد چون نداند جز دلیل ** در علامت جوید او دایم سبیل
  • بهر او گفتیم که تدبیر را ** چونک خواهی کرد بگزین پیر را
  • آنک او از پرده‌ی تقلید جست ** او به نور حق ببیند آنچ هست
  • نور پاکش بی‌دلیل و بی‌بیان ** پوست بشکافد در آید در میان 2170
  • پیش ظاهربین چه قلب و چه سره ** او چه داند چیست اندر قوصره
  • ای بسا زر سیه کرده بدود ** تا رهد از دست هر دزدی حسود
  • ای بسا مس زر اندوده به زر ** تا فروشد آن به عقل مختصر
  • ما که باطن‌بین جمله‌ی کشوریم ** دل ببینیم و به ظاهر ننگریم
  • قاضیانی که به ظاهر می‌تنند ** حکم بر اشکال ظاهر می‌کنند 2175
  • چون شهادت گفت و ایمانی نمود ** حکم او مومن کنند این قوم زود
  • بس منافق کاندرین ظاهر گریخت ** خون صد مومن به پنهانی بریخت
  • جهد کن تا پیر عقل و دین شوی ** تا چو عقل کل تو باطن‌بین شوی
  • از عدم چون عقل زیبا رو گشاد ** خلعتش داد و هزارش نام داد
  • کمترین زان نامهای خوش‌نفس ** این که نبود هیچ او محتاج کس 2180
  • گر به صورت وا نماید عقل رو ** تیره باشد روز پیش نور او
  • ور مثال احمقی پیدا شود ** ظلمت شب پیش او روشن بود
  • کو ز شب مظلم‌تر و تاری‌ترست ** لیک خفاش شقی ظلمت‌خرست
  • اندک اندک خوی کن با نور روز ** ورنه خفاشی بمانی بیفروز
  • عاشق هر جا شکال و مشکلیست ** دشمن هر جا چراغ مقبلیست 2185
  • ظلمت اشکال زان جوید دلش ** تا که افزون‌تر نماید حاصلش
  • تا ترا مشغول آن مشکل کند ** وز نهاد زشت خود غافل کند
  • علامت عاقل تمام و نیم‌عاقل و مرد تمام و نیم‌مرد و علامت شقی مغرور لاشی
  • عاقل آن باشد که او با مشعله‌ست ** او دلیل و پیشوای قافله‌ست