English    Türkçe    فارسی   

4
3047-3071

  • آنک هستت می‌نماید هست پوست ** وآنک فانی می‌نماید اصل اوست
  • دوغ روغن ناگرفتست و کهن ** تا بنگزینی بنه خرجش مکن
  • هین بگردانش به دانش دست دست ** تا نماید آنچ پنهان کرده است
  • زآنک این فانی دلیل باقیست ** لابه‌ی مستان دلیل ساقیست 3050
  • مثال دیگر هم درین معنی
  • هست بازیهای آن شیر علم ** مخبری از بادهای مکتتم
  • گر نبودی جنبش آن بادها ** شیر مرده کی بجستی در هوا
  • زان شناسی باد را گر آن صباست ** یا دبورست این بیان آن خفاست
  • این بدن مانند آن شیر علم ** فکر می‌جنباند او را دم به دم
  • فکر کان از مشرق آید آن صباست ** وآنک از مغرب دبور با وباست 3055
  • مشرق این باد فکرت دیگرست ** مغرب این باد فکرت زان سرست
  • مه جمادست و بود شرقش جماد ** جان جان جان بود شرق فاد
  • شرق خورشیدی که شد باطن‌فروز ** قشر و عکس آن بود خورشید روز
  • زآنک چون مرده بود تن بی‌لهب ** پیش او نه روز بنماید نه شب
  • ور نباشد آن چو این باشد تمام ** بی‌شب و بی روز دارد انتظام 3060
  • هم‌چنانک چشم می‌بیند به خواب ** بی‌مه و خورشید ماه و آفتاب
  • نوم ما چون شد اخ الموت ای فلان ** زین برادر آن برادر را بدان
  • ور بگویندت که هست آن فرع این ** مشنو آن را ای مقلد بی‌یقین
  • می‌بیند خواب جانت وصف حال ** که به بیداری نبینی بیست سال
  • در پی تعبیر آن تو عمرها ** می‌دوی سوی شهان با دها 3065
  • که بگو آن خواب را تعبیر چیست ** فرع گفتن این چنین سر را سگیست
  • خواب عامست این و خود خواب خواص ** باشد اصل اجتبا و اختصاص
  • پیل باید تا چو خسپد او ستان ** خواب بیند خطه‌ی هندوستان
  • خر نبیند هیچ هندستان به خواب ** خر ز هندستان نکردست اغتراب
  • جان هم‌چون پیل باید نیک زفت ** تا به خواب او هند داند رفت تفت 3070
  • ذکر هندستان کند پیل از طلب ** پس مصور گردد آن ذکرش به شب