English    Türkçe    فارسی   

4
3148-3172

  • یک سیه دیوی و کابولی زنی ** گشت به شه‌زاده ناگه ره‌زنی
  • آن نودساله عجوزی گنده کس ** نه خرد هشت آن ملک را و نه نس
  • تا به سالی بود شه‌زاده اسیر ** بوسه‌جایش نعل کفش گنده پیر 3150
  • صحبت کمپیر او را می‌درود ** تا ز کاهش نیم‌جانی مانده بود
  • دیگران از ضعف وی با درد سر ** او ز سکر سحر از خود بی‌خبر
  • این جهان بر شاه چون زندان شده ** وین پسر بر گریه‌شان خندان شده
  • شاه بس بیچاره شد در برد و مات ** روز و شب می‌کرد قربان و زکات
  • زانک هر چاره که می‌کرد آن پدر ** عشق کمپیرک همی‌شد بیشتر 3155
  • پس یقین گشتش که مطلق آن سریست ** چاره او را بعد از این لابه گریست
  • سجده می‌کرد او که هم فرمان تراست ** غیر حق بر ملک حق فرمان کراست
  • لیک این مسکین همی‌سوزد چو عود ** دست گیرش ای رحیم و ای ودود
  • تا ز یا رب یا رب و افغان شاه ** ساحری استاد پیش آمد ز راه
  • مستجاب شدن دعای پادشاه در خلاص پسرش از جادوی کابلی
  • او شنیده بود از دور این خبر ** که اسیر پیرزن گشت آن پسر 3160
  • کان عجوزه بود اندر جادوی ** بی‌نظیر و آمن از مثل و دوی
  • دست بر بالای دستست ای فتی ** در فن و در زور تا ذات خدا
  • منتهای دستها دست خداست ** بحر بی‌شک منتهای سیلهاست
  • هم ازو گیرند مایه ابرها ** هم بدو باشد نهایت سیل را
  • گفت شاهش کین پسر از دست رفت ** گفت اینک آمدم درمان زفت 3165
  • نیست همتا زال را زین ساحران ** جز من داهی رسیده زان کران
  • چون کف موسی به امر کردگار ** نک برآرم من ز سحر او دمار
  • که مرا این علم آمد زان طرف ** نه ز شاگردی سحر مستخف
  • آمدم تا بر گشایم سحر او ** تا نماند شاه‌زاده زردرو
  • سوی گورستان برو وقت سحور ** پهلوی دیوار هست اسپید گور 3170
  • سوی قبله باز کاو آنجای را ** تا ببینی قدرت و صنع خدا
  • بس درازست این حکایت تو ملول ** زبده را گویم رها کردم فضول