English    Türkçe    فارسی   

4
3267-3291

  • شاخه‌ها رقصان شده چون تایبان ** برگها کف‌زن مثال مطربان
  • برق آیینه‌ست لامع از نمد ** گر نماید آینه تا چون بود
  • از هزاران می‌نگویم من یکی ** ز آنک آکندست هر گوش از شکی
  • پیش وهم این گفت مژده دادنست ** عقل گوید مژده چه نقد منست 3270
  • قصه‌ی فرزندان عزیر علیه‌السلام کی از پدر احوال پدر می‌پرسیدند می‌گفت آری دیدمش می‌آید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند می‌گفتند خود مژده‌ای داد این بیهوش شدن چیست
  • هم‌چو پوران عزیز اندر گذر ** آمده پرسان ز احوال پدر
  • گشته ایشان پیر و باباشان جوان ** پس پدرشان پیش آمد ناگهان
  • پس بپرسیدند ازو کای ره‌گذر ** از عزیر ما عجب داری خبر
  • که کسی‌مان گفت که امروز آن سند ** بعد نومیدی ز بیرون می‌رسد
  • گفت آری بعد من خواهد رسید ** آن یکی خوش شد چو این مژده شنید 3275
  • بانگ می‌زد کای مبشر باش شاد ** وان دگر بشناخت بیهوش اوفتاد
  • که چه جای مژده است ای خیره‌سر ** که در افتادیم در کان شکر
  • وهم را مژده‌ست و پیش عقل نقد ** ز انک چشم وهم شد محجوب فقد
  • کافران را درد و مومن را بشیر ** لیک نقد حال در چشم بصیر
  • زانک عاشق در دم نقدست مست ** لاجرم از کفر و ایمان برترست 3280
  • کفر و ایمان هر دو خود دربان اوست ** کوست مغز و کفر و دین او را دو پوست
  • کفر قشر خشک رو بر تافته ** باز ایمان قشر لذت یافته
  • قشرهای خشک را جا آتش است ** قشر پیوسته به مغز جان خوش است
  • مغز خود از مرتبه‌ی خوش برترست ** برترست از خوش که لذت گسترست
  • این سخن پایان ندارد باز گرد ** تا برآرد موسیم از بحر گرد 3285
  • درخور عقل عوام این گفته شد ** از سخن باقی آن بنهفته شد
  • زر عقلت ریزه است ای متهم ** بر قراضه مهر سکه چون نهم
  • عقل تو قسمت شده بر صد مهم ** بر هزاران آرزو و طم و رم
  • جمع باید کرد اجزا را به عشق ** تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
  • جو جوی چون جمع گردی ز اشتباه ** پس توان زد بر تو سکه‌ی پادشاه 3290
  • ور ز مثقالی شوی افزون تو خام ** از تو سازد شه یکی زرینه جام