English    Türkçe    فارسی   

4
3714-3738

  • گفت رگهای من‌اند آن کوهها ** مثل من نبوند در حسن و بها
  • من به هر شهری رگی دارم نهان ** بر عروقم بسته اطراف جهان 3715
  • حق چو خواهد زلزله‌ی شهری مرا ** گوید او من بر جهانم عرق را
  • پس بجنبانم من آن رگ را بقهر ** که بدان رگ متصل گشتست شهر
  • چون بگوید بس شود ساکن رگم ** ساکنم وز روی فعل اندر تگم
  • هم‌چو مرهم ساکن و بس کارکن ** چون خرد ساکن وزو جنبان سخن
  • نزد آنکس که نداند عقلش این ** زلزله هست از بخارات زمین 3720
  • موری بر کاغذ می‌رفت نبشتن قلم دید قلم را ستودن گرفت موری دیگر کی چشم تیزتر بود گفت ستایش انگشتان را کن کی آن هنر ازیشان می‌بینم موری دگر کی از هر دو چشم روشن‌تر بود گفت من بازو را ستایم کی انگشتان فرع بازواند الی آخره
  • مورکی بر کاغذی دید او قلم ** گفت با مور دگر این راز هم
  • که عجایب نقشها آن کلک کرد ** هم‌چو ریحان و چو سوسن‌زار و ورد
  • گفت آن مور اصبعست آن پیشه‌ور ** وین قلم در فعل فرعست و اثر
  • گفت آن مور سوم کز بازوست ** که اصبع لاغر ز زورش نقش بست
  • هم‌چنین می‌رفت بالا تا یکی ** مهتر موران فطن بود اندکی 3725
  • گفت کز صورت مبینید این هنر ** که به خواب و مرگ گردد بی‌خبر
  • صورت آمد چون لباس و چون عصا ** جز به عقل و جان نجنبد نقشها
  • بی‌خبر بود او که آن عقل و فاد ** بی ز تقلیب خدا باشد جماد
  • یک زمان از وی عنایت بر کند ** عقل زیرک ابلهیها می‌کند
  • چونش گویا یافت ذوالقرنین گفت ** چونک کوه قاف در نطق سفت 3730
  • کای سخن‌گوی خبیر رازدان ** از صفات حق بکن با من بیان
  • گفت رو کان وصف از آن هایل‌ترست ** که بیان بر وی تواند برد دست
  • یا قلم را زهره باشد که به سر ** بر نویسد بر صحایف زان خبر
  • گفت کمتر داستانی باز گو ** از عجبهای حق ای حبر نکو
  • گفت اینک دشت سیصدساله راه ** کوههای برف پر کردست شاه 3735
  • کوه بر که بی‌شمار و بی‌عدد ** می‌رسد در هر زمان برفش مدد
  • کوه برفی می‌زند بر دیگری ** می‌رساند برف سردی تا ثری
  • کوه برفی می‌زند بر کوه برف ** دم به دم ز انبار بی‌حد و شگرف