English    Türkçe    فارسی   

4
575-599

  • که مرا از غیب نادر هدیه‌هاست ** که بشر آن را نیارد نیز خواست 575
  • می‌پرستید اختری کو زر کند ** رو باو آرید کو اختر کند
  • می‌پرستید آفتاب چرخ را ** خوار کرده جان عالی‌نرخ را
  • آفتاب از امر حق طباخ ماست ** ابلهی باشد که گوییم او خداست
  • آفتابت گر بگیرد چون کنی ** آن سیاهی زو تو چون بیرون کنی
  • نه به درگاه خدا آری صداع ** که سیاهی را ببر وا ده شعاع 580
  • گر کشندت نیم‌شب خورشید کو ** تا بنالی یا امان خواهی ازو
  • حادثات اغلب به شب واقع شود ** وان زمان معبود تو غایب بود
  • سوی حق گر راستانه خم شوی ** وا رهی از اختران محرم شوی
  • چون شوی محرم گشایم با تو لب ** تا ببینی آفتابی نیم‌شب
  • جز روان پاک او را شرق نه ** در طلوعش روز و شب را فرق نه 585
  • روز آن باشد که او شارق شود ** شب نماند شب چو او بارق شود
  • چون نماید ذره پیش آفتاب ** هم‌چنانست آفتاب اندر لباب
  • آفتابی را که رخشان می‌شود ** دیده پیشش کند و حیران می‌شود
  • هم‌چو ذره بینیش در نور عرش ** پیش نور بی حد موفور عرش
  • خوار و مسکین بینی او را بی‌قرار ** دیده را قوت شده از کردگار 590
  • کیمیایی که ازو یک ماثری ** بر دخان افتاد گشت آن اختری
  • نادر اکسیری که از وی نیم تاب ** بر ظلامی زد به گردش آفتاب
  • بوالعجب میناگری کز یک عمل ** بست چندین خاصیت را بر زحل
  • باقی اخترها و گوهرهای جان ** هم برین مقیاس ای طالب بدان
  • دیده‌ی حسی زبون آفتاب ** دیده‌ی ربانیی جو و بیاب 595
  • تا زبون گردد به پیش آن نظر ** شعشعات آفتاب با شرر
  • که آن نظر نوری و این ناری بود ** نار پیش نور بس تاری بود
  • کرامات و نور شیخ عبدالله مغربی قدس الله سره
  • گفت عبدالله شیخ مغربی ** شصت سال از شب ندیدم من شبی
  • من ندیدم ظلمتی در شصت سال ** نه به روز و نه به شب نه ز اعتلال