English    Türkçe    فارسی   

4
671-695

  • از خراج ار جمع آری زر چو ریگ ** آخر آن از تو بماند مردریگ
  • همره جانت نگردد ملک و زر ** زر بده سرمه ستان بهر نظر
  • تا ببینی کین جهان چاهیست تنگ ** یوسفانه آن رسن آری به چنگ
  • تا بگوید چون ز چاه آیی به بام ** جان که یا بشرای هذا لی غلام
  • هست در چاه انعکاسات نظر ** کمترین آنک نماید سنگ زر 675
  • وقت بازی کودکان را ز اختلال ** می‌نماید آن خزفها زر و مال
  • عارفانش کیمیاگر گشته‌اند ** تا که شد کانها بر ایشان نژند
  • دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست کردن روزی حلال بی‌مشغول شدن به کسب و از عبادت ماندن و ارشاد ایشان او را و میوه‌های تلخ و ترش کوهی بر وی شیرین شدن به داد آن مشایخ
  • آن یکی درویش گفت اندر سمر ** خضریان را من بدیدم خواب در
  • گفتم ایشان را که روزی حلال ** از کجا نوشم که نبود آن وبال
  • مر مرا سوی کهستان راندند ** میوه‌ها زان بیشه می‌افشاندند 680
  • که خدا شیرین بکرد آن میوه را ** در دهان تو به همتهای ما
  • هین بخور پاک و حلال و بی‌حساب ** بی صداع و نقل و بالا و نشیب
  • پس مرا زان رزق نطقی رو نمود ** ذوق گفت من خردها می‌ربود
  • گفتم این فتنه‌ست ای رب جهان ** بخششی ده از همه خلقان نهان
  • شد سخن از من دل خوش یافتم ** چون انار از ذوق می‌بشکافتم 685
  • گفتم ار چیزی نباشد در بهشت ** غیر این شادی که دارم در سرشت
  • هیچ نعمت آرزو ناید دگر ** زین نپردازم به حور و نیشکر
  • مانده بود از کسب یک دو حبه‌ام ** دوخته در آستین جبه‌ام
  • نیت کردن او کی این زر بدهم بدان هیزم‌کش چون من روزی یافتم به کرامات مشایخ و رنجیدن آن هیزم‌کش از ضمیر و نیت او
  • آن یکی درویش هیزم می‌کشید ** خسته و مانده ز بیشه در رسید
  • پس بگفتم من ز روزی فارغم ** زین سپس از بهر رزقم نیست غم 690
  • میوه‌ی مکروه بر من خوش شدست ** رزق خاصی جسم را آمد به دست
  • چونک من فارغ شدستم از گلو ** حبه‌ای چندست این بدهم بدو
  • بدهم این زر را بدین تکلیف‌کش ** تا دو سه روزک شود از قوت خوش
  • خود ضمیرم را همی‌دانست او ** زانک سمعش داشت نور از شمع هو
  • بود پیشش سر هر اندیشه‌ای ** چون چراغی در درون شیشه‌ای 695