English    Türkçe    فارسی   

4
751-775

  • قصد من آنست که آید بانگ آب ** هم ببینم بر سر آب این حباب
  • تشنه را خود شغل چه بود در جهان ** گرد پای حوض گشتن جاودان
  • گرد جو و گرد آب و بانگ آب ** هم‌چو حاجی طایف کعبه‌ی صواب
  • هم‌چنان مقصود من زین مثنوی ** ای ضیاء الحق حسام‌الدین توی
  • مثنوی اندر فروع و در اصول ** جمله آن تست کردستی قبول 755
  • در قبول آرند شاهان نیک و بد ** چون قبول آرند نبود بیش رد
  • چون نهالی کاشتی آبش بده ** چون گشادش داده‌ای بگشا گره
  • قصدم از الفاظ او راز توست ** قصدم از انشایش آواز توست
  • پیش من آوازت آواز خداست ** عاشق از معشوق حاشا که جداست
  • اتصالی بی‌تکیف بی‌قیاس ** هست رب‌الناس را با جان ناس 760
  • لیک گفتم ناس من نسناس نی ** ناس غیر جان جان‌اشناس نی
  • ناس مردم باشد و کو مردمی ** تو سر مردم ندیدستی دمی
  • ما رمیت اذ رمیت خوانده‌ای ** لیک جسمی در تجزی مانده‌ای
  • ملک جسمت را چو بلقیس ای غبی ** ترک کن بهر سلیمان نبی
  • می‌کنم لا حول نه از گفت خویش ** بلک از وسواس آن اندیشه کیش 765
  • کو خیالی می‌کند در گفت من ** در دل از وسواس و انکارات ظن
  • می‌کنم لا حول یعنی چاره نیست ** چون ترا در دل بضدم گفتنیست
  • چونک گفت من گرفتت در گلو ** من خمش کردم تو آن خود بگو
  • آن یکی نایی خوش نی می‌زدست ** ناگهان از مقعدش بادی بجست
  • نای را بر کون نهاد او که ز من ** گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن 770
  • ای مسلمان خود ادب اندر طلب ** نیست الا حمل از هر بی‌ادب
  • هر که را بینی شکایت می‌کند ** که فلان کس راست طبع و خوی بد
  • این شکایت‌گر بدان که بدخو است ** که مر آن بدخوی را او بدگو است
  • زانک خوش‌خو آن بود کو در خمول ** باشد از بدخو و بدطبعان حمول
  • لیک در شیخ آن گله ز آمر خداست ** نه پی خشم و ممارات و هواست 775