English    Türkçe    فارسی   

5
1419-1443

  • ظاهرش دیدی سرش از تو نهان  ** اوستا ناگشته بگشادی دکان 
  • کیر دیدی هم‌چو شهد و چون خبیص  ** آن کدو را چون ندیدی ای حریص  1420
  • یا چون مستغرق شدی در عشق خر  ** آن کدو پنهان بماندت از نظر 
  • ظاهر صنعت بدیدی زوستاد  ** اوستادی برگرفتی شاد شاد 
  • ای بسا زراق گول بی‌وقوف  ** از ره مردان ندیده غیر صوف 
  • ای بسا شوخان ز اندک احتراف  ** از شهان ناموخته جز گفت و لاف 
  • هر یکی در کف عصا که موسی‌ام  ** می‌دمد بر ابلهان که عیسی‌ام  1425
  • آه از آن روزی که صدق صادقان  ** باز خواهد از تو سنگ امتحان 
  • آخر از استاد باقی را بپرس  ** یا حریصان جمله کورانند و خرس 
  • جمله جستی باز ماندی از همه  ** صید گرگانند این ابله رمه 
  • صورتی بنشینده گشتی ترجمان  ** بی‌خبر از گفت خود چون طوطیان 
  • تمثیل تلقین شیخ مریدان را و پیغامبر امت را کی ایشان طاقت تلقین حق ندارند و با حق‌الف ندارند چنانک طوطی با صورت آدمی الف ندارد کی ازو تلقین تواند گرفت حق تعالی شیخ را چون آیینه‌ای پیش مرید هم‌چو طوطی دارد و از پس آینه تلقین می‌کند لا تحرک به لسانک ان هو الا وحی یوحی اینست ابتدای مسله‌ی بی‌منتهی چنانک منقار جنبانیدن طوطی اندرون آینه کی خیالش می‌خوانی بی‌اختیار و تصرف اوست عکس خواندن طوطی برونی کی متعلمست نه عکس آن معلم کی پس آینه است و لیکن خواندن طوطی برونی تصرف آن معلم است پس این مثال آمد نه مثل 
  • طوطیی در آینه می‌بیند او  ** عکس خود را پیش او آورده رو  1430
  • در پس آیینه آن استا نهان  ** حرف می‌گوید ادیب خوش‌زبان 
  • طوطیک پنداشته کین گفت پست  ** گفتن طوطیست که اندر آینه‌ست 
  • پس ز جنس خویش آموز سخن  ** بی‌خبر از مکر آن گرگ کهن 
  • از پس آیینه می‌آموزدش  ** ورنه ناموزد جز از جنس خودش 
  • گفت را آموخت زان مرد هنر  ** لیک از معنی و سرش بی‌خبر  1435
  • از بشر بگرفت منطق یک به یک  ** از بشر جز این چه داند طوطیک 
  • هم‌چنان در آینه‌ی جسم ولی  ** خویش را بیند مردی ممتلی 
  • از پس آیینه عقل کل را  ** کی ببیند وقت گفت و ماجرا 
  • او گمان دارد که می‌گوید بشر  ** وان گر سرست و او زان بی‌خبر 
  • حرف آموزد ولی سر قدیم  ** او نداند طوطی است او نی ندیم  1440
  • هم صفیر مرغ آموزند خلق  ** کین سخن کار دهان افتاد و حلق 
  • لیک از معنی مرغان بی‌خبر  ** جز سلیمان قرانی خوش‌نظر 
  • حرف درویشان بسی آموختند  ** منبر و محفل بدان افروختند