English    Türkçe    فارسی   

5
1715-1739

  • برج زندان را شکست ارکانیی  ** هیچ ازو رنجد دل زندانیی  1715
  • کای دریغ این سنگ مرمر را شکست  ** تا روان و جان ما از حبس رست 
  • آن رخام خوب و آن سنگ شریف  ** برج زندان را بهی بود و الیف 
  • چون شکستش تا که زندانی برست  ** دست او در جرم این باید شکست 
  • هیچ زندانی نگوید این فشار  ** جز کسی کز حبس آرندش به دار 
  • تلخ کی باشد کسی را کش برند  ** از میان زهر ماران سوی قند  1720
  • جان مجرد گشته از غوغای تن  ** می‌پرد با پر دل بی‌پای تن 
  • هم‌چو زندانی چه که اندر شبان  ** خسپد و بیند به خواب او گلستان 
  • گوید ای یزدان مرا در تن مبر  ** تا درین گلشن کنم من کر و فر 
  • گویدش یزدان دعا شد مستجاب  ** وا مرو والله اعلم بالصواب 
  • این چنین خوابی ببین چون خوش بود  ** مرگ نادیده به جنت در رود  1725
  • هیچ او حسرت خورد بر انتباه  ** بر تن با سلسله در قعر چاه 
  • مومنی آخر در آ در صف رزم  ** که ترا بر آسمان بودست بزم 
  • بر امید راه بالا کن قیام  ** هم‌چو شمعی پیش محراب ای غلام 
  • اشک می‌بار و همی‌سوز از طلب  ** هم‌چو شمع سر بریده جمله شب 
  • لب فرو بند از طعام و از شراب  ** سوی خوان آسمانی کن شتاب  1730
  • دم به دم بر آسمان می‌دار امید  ** در هوای آسمان رقصان چو بید 
  • دم به دم از آسمان می‌آیدت  ** آب و آتش رزق می‌افزایدت 
  • گر ترا آنجا برد نبود عجب  ** منگر اندر عجز و بنگر در طلب 
  • کین طلب در تو گروگان خداست  ** زانک هر طالب به مطلوبی سزاست 
  • جهد کن تا این طلب افزون شود  ** تا دلت زین چاه تن بیرون شود  1735
  • خلق گوید مرد مسکین آن فلان  ** تو بگویی زنده‌ام ای غافلان 
  • گر تن من هم‌چو تن‌ها خفته است  ** هشت جنت در دلم بشکفته است 
  • جان چو خفته در گل و نسرین بود  ** چه غمست ار تن در آن سرگین بود 
  • جان خفته چه خبر دارد ز تن  ** کو به گلشن خفت یا در گولخن