English    Türkçe    فارسی   

5
3000-3024

  • نیم شب چون بشنوی رازی ز دوست  ** چون سخن گوید سحر دانی که اوست  3000
  • ور دو کس در شب خبر آرد ترا  ** روز از گفتن شناسی هر دو را 
  • بانگ شیر و بانگ سگ در شب رسید  ** صورت هر دو ز تاریکی ندید 
  • روز شد چون باز در بانگ آمدند  ** پس شناسدشان ز بانگ آن هوشمند 
  • مخلص این که دیو و روح عرضه‌دار  ** هر دو هستند از تتمه‌ی اختیار 
  • اختیاری هست در ما ناپدید  ** چون دو مطلب دید آید در مزید  3005
  • اوستادان کودکان را می‌زنند  ** آن ادب سنگ سیه را کی کنند 
  • هیچ گویی سنگ را فردا بیا  ** ور نیایی من دهم بد را سزا 
  • هیچ عاقل مر کلوخی را زند  ** هیچ با سنگی عتابی کس کند 
  • در خرد جبر از قدر رسواترست  ** زانک جبری حس خود را منکرست 
  • منکر حس نیست آن مرد قدر  ** فعل حق حسی نباشد ای پسر  3010
  • منکر فعل خداوند جلیل  ** هست در انکار مدلول دلیل 
  • آن بگوید دود هست و نار نی  ** نور شمعی بی ز شمعی روشنی 
  • وین همی‌بیند معین نار را  ** نیست می‌گوید پی انکار را 
  • جامه‌اش سوزد بگوید نار نیست  ** جامه‌اش دوزد بگوید تار نیست 
  • پس تسفسط آمد این دعوی جبر  ** لاجرم بدتر بود زین رو ز گبر  3015
  • گبر گوید هست عالم نیست رب  ** یا ربی گوید که نبود مستحب 
  • این همی گوید جهان خود نیست هیچ  ** هسته سوفسطایی اندر پیچ پیچ 
  • جمله‌ی عالم مقر در اختیار  ** امر و نهی این میار و آن بیار 
  • او همی گوید که امر و نهی لاست  ** اختیاری نیست این جمله خطاست 
  • حس را حیوان مقرست ای رفیق  ** لیک ادراک دلیل آمد دقیق  3020
  • زانک محسوسست ما را اختیار  ** خوب می‌آید برو تکلیف کار 
  • درک وجدانی چون اختیار و اضطرار و خشم و اصطبار و سیری و ناهار به جای حس است کی زرد از سرخ بداند و فرق کند و خرد از بزرگ و طلخ از شیرین و مشک از سرگین و درشت از نرم به حس مس و گرم از سرد و سوزان از شیر گرم و تر از خشک و مس دیوار از مس درخت پس منکر وجدانی منکر حس باشد و زیاده که وجدانی از حس ظاهرترست زیرا حس را توان بستن و منع کردن از احساس و بستن راه و مدخل وجدانیات را ممکن نیست و العاقل تکفیه الاشارة 
  • درک وجدانی به جای حس بود  ** هر دو در یک جدول ای عم می‌رود 
  • نغز می‌آید برو کن یا مکن  ** امر و نهی و ماجراها و سخن 
  • این که فردا این کنم یا آن کنم  ** این دلیل اختیارست ای صنم