English    Türkçe    فارسی   

5
3458-3482

  • استخوانها رفته جمله جان شده  ** تخت و تخته آن زمان یکسان شده 
  • وقت هشیاری چو آب و روغنند  ** وقت مستی هم‌چو جان اندر تنند 
  • چون هریسه گشته آنجا فرق نیست  ** نیست فرقی کاندر آنجا غرق نیست  3460
  • این چنین باده همی‌برد آن غلام  ** سوی قصر آن امیر نیک‌نام 
  • پیشش آمد زاهدی غم دیده‌ای  ** خشک مغزی در بلا پیچیده‌ای 
  • تن ز آتشهای دل بگداخته  ** خانه از غیر خدا پرداخته 
  • گوشمال محنت بی‌زینهار  ** داغها بر داغها چندین هزار 
  • دیده هر ساعت دلش در اجتهاد  ** روز و شب چفسیده او بر اجتهاد  3465
  • سال و مه در خون و خاک آمیخته  ** صبر و حلمش نیم‌شب بگریخته 
  • گفت زاهد در سبوها چیست آن  ** گفت باده گفت آن کیست آن 
  • گفت آن آن فلان میر اجل  ** گفت طالب را چنین باشد عمل 
  • طالب یزدان و آنگه عیش و نوش  ** باده‌ی شیطان و آنگه نیم هوش 
  • هوش تو بی می چنین پژمرده است  ** هوشها باید بر آن هوش تو بست  3470
  • تا چه باشد هوش تو هنگام سکر  ** ای چو مرغی گشته صید دام سکر 
  • حکایت ضیاء دلق کی سخت دراز بود و برادرش شیخ اسلام تاج بلخ به غایت کوتاه بالا بود و این شیخ اسلام از برادرش ضیا ننگ داشتی ضیا در آمد به درس او و همه صدور بلخ حاضر به درس او ضیا خدمتی کرد و بگذشت شیخ اسلام او را نیم قیامی کرد سرسری گفت آری سخت درازی پاره‌ای در دزد 
  • آن ضیاء دلق خوش الهام بود  ** دادر آن تاج شیخ اسلام بود 
  • تاج شیخ اسلام دار الملک بلخ  ** بود کوته‌قد و کوچک هم‌چو فرخ 
  • گرچه فاضل بود و فحل و ذو فنون  ** این ضیا اندر ظرافت بد فزون 
  • او بسی کوته ضیا بی‌حد دراز  ** بود شیخ اسلام را صد کبر و ناز  3475
  • زین برادر عار و ننگش آمدی  ** آن ضیا هم واعظی بد با هدی 
  • روز محفل اندر آمد آن ضیا  ** بارگه پر قاضیان و اصفیا 
  • کرد شیخ اسلام از کبر تمام  ** این برادر را چنین نصف القیام 
  • گفت او را بس درازی بهر مزد  ** اندکی زان قد سروت هم بدزد 
  • پس ترا خود هوش کو یا عقل کو  ** تا خوری می ای تو دانش را عدو  3480
  • روت بس زیباست نیلی هم بکش  ** ضحکه باشد نیل بر روی حبش 
  • در تو نوری کی درآمد ای غوی  ** تا تو بیهوشی و ظلمت‌جو شوی