English    Türkçe    فارسی   

5
3749-3773

  • کافر بسته دو دست او کشتنیست  ** بسملش را موجب تاخیر چیست 
  • آمد آن یک در تفحص در پیش  ** دید کافر را به بالای ویش  3750
  • هم‌چو نر بالای ماده وآن اسیر  ** هم‌چو شیری خفته بالای فقیر 
  • دستها بسته همی‌خایید او  ** از سر استیز صوفی را گلو 
  • گبر می‌خایید با دندان گلوش  ** صوفی افتاده به زیر و رفته هوش 
  • دست‌بسته گبر و هم‌چون گربه‌ای  ** خسته کرده حلق او بی‌حربه‌ای 
  • نیم کشتش کرده با دندان اسیر  ** ریش او پر خون ز حلق آن فقیر  3755
  • هم‌چو تو کز دست نفس بسته دست  ** هم‌چو آن صوفی شدی بی‌خویش و پست 
  • ای شده عاجز ز تلی کیش تو  ** صد هزاران کوهها در پیش تو 
  • زین قدر خرپشته مردی از شکوه  ** چون روی بر عقبه‌های هم‌چو کوه 
  • غازیان کشتند کافر را بتیغ  ** هم در آن ساعت ز حمیت بی‌دریغ 
  • بر رخ صوفی زدند آب و گلاب  ** تا به هوش آید ز بی‌خویشی و خواب  3760
  • چون به خویش آمد بدید آن قوم را  ** پس بپرسیدند چون بد ماجرا 
  • الله الله این چه حالست ای عزیز  ** این چنین بی‌هوش گشتی از چه چیز 
  • از اسیر نیم‌کشت بسته‌دست  ** این چنین بی‌هوش افتادی و پست 
  • گفت چون قصد سرش کردم به خشم  ** طرفه در من بنگرید آن شوخ‌چشم 
  • چشم را وا کرد پهن او سوی من  ** چشم گردانید و شد هوشم ز تن  3765
  • گردش چشمش مرا لشکر نمود  ** من ندانم گفت چون پر هول بود 
  • قصه کوته کن کزان چشم این چنین  ** رفتم از خود اوفتادم بر زمین 
  • نصیحت مبارزان او را کی با این دل و زهره کی تو داری کی از کلابیسه شدن چشم کافر اسیری دست بسته بیهوش شوی و دشنه از دست بیفتد زنهار زنهار ملازم مطبخ خانقاه باش و سوی پیکار مرو تا رسوا نشوی 
  • قوم گفتندش به پیکار و نبرد  ** با چنین زهره که تو داری مگرد 
  • چون ز چشم آن اسیر بسته‌دست  ** غرقه گشتی کشتی تو در شکست 
  • پس میان حمله‌ی شیران نر  ** که بود با تیغشان چون گوی سر  3770
  • کی توانی کرد در خون آشنا  ** چون نه‌ای با جنگ مردان آشنا 
  • که ز طاقاطاق گردنها زدن  ** طاق‌طاق جامه کوبان ممتهن 
  • بس تن بی‌سر که دارد اضطراب  ** بس سر بی‌تن به خون بر چون حباب