English    Türkçe    فارسی   

5
660-684

  • در چه اندازم کنون تیغ و مجن  ** کین سلاح خصم من خواهد شدن  660
  • چون ندارم زور و یاری و سند  ** تیغم او بستاند و بر من زند 
  • رغم این نفس وقیحه‌خوی را  ** که نپوشد رو خراشم روی را 
  • تا شود کم این جمال و این کمال  ** چون نماند رو کم افتم در وبال 
  • چون بدین نیت خراشم بزه نیست  ** که به زخم این روی را پوشیدنیست 
  • گر دلم خوی ستیری داشتی  ** روی خوبم جز صفا نفراشتی  665
  • چون ندیدم زور و فرهنگ و صلاح  ** خصم دیدم زود بشکستم سلاح 
  • تا نگردد تیغ من او را کمال  ** تا نگردد خنجرم بر من وبال 
  • می‌گریزم تا رگم جنبان بود  ** کی فرار از خویشتن آسان بود 
  • آنک از غیری بود او را فرار  ** چون ازو ببرید گیرد او قرار 
  • من که خصمم هم منم اندر گریز  ** تا ابد کار من آمد خیزخیز  670
  • نه به هندست آمن و نه در ختن  ** آنک خصم اوست سایه‌ی خویشتن 
  • در صفت آن بی‌خودان کی از شر خود و هنر خود آمن شده‌اند کی فانی‌اند در بقای حق هم‌چون ستارگان کی فانی‌اند روز در آفتاب و فانی را خوف آفت و خطر نباشد 
  • چون فناش از فقر پیرایه شود  ** او محمدوار بی‌سایه شود 
  • فقر فخری را فنا پیرایه شد  ** چون زبانه‌ی شمع او بی‌سایه شد 
  • شمع جمله شد زبانه پا و سر  ** سایه را نبود بگرد او گذر 
  • موم از خویش و ز سایه در گریخت  ** در شعاع از بهر او کی شمع ریخت  675
  • گفت او بهر فنایت ریختم  ** گفت من هم در فنا بگریختم 
  • این شعاع باقی آمد مفترض  ** نه شعاع شمع فانی عرض 
  • شمع چون در نار شد کلی فنا  ** نه اثر بینی ز شمع و نه ضیا 
  • هست اندر دفع ظلمت آشکار  ** آتش صورت به مومی پایدار 
  • برخلاف موم شمع جسم کان  ** تا شود کم گردد افزون نور جان  680
  • این شعاع باقی و آن فانیست  ** شمع جان را شعله‌ی ربانیست 
  • این زبانه‌ی آتشی چون نور بود  ** سایه‌ی فانی شدن زو دور بود 
  • ابر را سایه بیفتد در زمین  ** ماه را سایه نباشد همنشین 
  • بی‌خودی بی‌ابریست ای نیک‌خواه  ** باشی اندر بی‌خودی چون قرص ماه