English    Türkçe    فارسی   

5
870-894

  • من ز صاحب‌دل کنم در تو نظر  ** نه به نقش سجده و ایثار زر  870
  • تو دل خود را چو دل پنداشتی  ** جست و جوی اهل دل بگذاشتی 
  • دل که گر هفصد چو این هفت آسمان  ** اندرو آید شود یاوه و نهان 
  • این چنین دل ریزه‌ها را دل مگو  ** سبزوار اندر ابوبکری بجو 
  • صاحب دل آینه‌ی شش‌رو شود  ** حق ازو در شش جهت ناظر بود 
  • هر که اندر شش جهت دارد مقر  ** نکندش بی‌واسطه‌ی او حق نظر  875
  • گر کند رد از برای او کند  ** ور قبول آرد همو باشد سند 
  • بی‌ازو ندهد کسی را حق نوال  ** شمه‌ای گفتم من از صاحب‌وصال 
  • موهبت را بر کف دستش نهد  ** وز کفش آن را به مرحومان دهد 
  • با کفش دریای کل را اتصال  ** هست بی‌چون و چگونه و بر کمال 
  • اتصالی که نگنجد در کلام  ** گفتنش تکلیف باشد والسلام  880
  • صد جوال زر بیاری ای غنی  ** حق بگوید دل بیار ای منحنی 
  • گر ز تو راضیست دل من راضیم  ** ور ز تو معرض بود اعراضیم 
  • ننگرم در تو در آن دل بنگرم  ** تحفه او را آر ای جان بر درم 
  • با تو او چونست هستم من چنان  ** زیر پای مادران باشد جنان 
  • مادر و بابا و اصل خلق اوست  ** ای خنک آنکس که داند دل ز پوست  885
  • تو بگویی نک دل آوردم به تو  ** گویدت پرست ازین دلها قتو 
  • آن دلی آور که قطب عالم اوست  ** جان جان جان جان آدم اوست 
  • از برای آن دل پر نور و بر  ** هست آن سلطان دلها منتظر 
  • تو بگردی روزها در سبزوار  ** آنچنان دل را نیابی ز اعتبار 
  • پس دل پژمرده‌ی پوسیده‌جان  ** بر سر تخته نهی آن سو کشان  890
  • که دل آوردم ترا ای شهریار  ** به ازین دل نبود اندر سبزوار 
  • گویدت این گورخانه‌ست ای جری  ** که دل مرده بدینجا آوری 
  • رو بیاور آن دلی کو شاه‌خوست  ** که امان سبزوار کون ازوست 
  • گویی آن دل زین جهان پنهان بود  ** زانک ظلمت با ضیا ضدان بود