English    Türkçe    فارسی   

6
353-377

  • کلما هم اوقدوا نار الوغی  ** اطفاء الله نارهم حتی انطفا 
  • عزم کرده که دلا آنجا مه‌ایست  ** گشته ناسی زانک اهل عزم نیست 
  • چون نبودش تخم صدقی کاشته  ** حق برو نسیان آن بگماشته  355
  • گرچه بر آتش‌زنه‌ی دل می‌زند  ** آن ستاره‌ش را کف حق می‌کشد 
  • قصه‌ای هم در تقریر این 
  • شرفه‌ای بشنید در شب معتمد  ** برگرفت آتش‌زنه که آتش زند 
  • دزد آمد آن زمان پیشش نشست  ** چون گرفت آن سوخته می‌کرد پست 
  • می‌نهاد آنجا سر انگشت را  ** تا شود استاره‌ی آتش فنا 
  • خواجه می‌پنداشت کز خود می‌مرد  ** این نمی‌دید او که دزدش می‌کشد  360
  • خواجه گفت این سوخته نمناک بود  ** می‌مرد استاره از تریش زود 
  • بس که ظلمت بود و تاریکی ز پیش  ** می‌ندید آتش‌کشی را پیش خویش 
  • این چنین آتش‌کشی اندر دلش  ** دیده‌ی کافر نبیند از عمش 
  • چون نمی‌داند دل داننده‌ای  ** هست با گردنده گرداننده‌ای 
  • چون نمی‌گویی که روز و شب به خود  ** بی‌خداوندی کی آید کی رود  365
  • گرد معقولات می‌گردی ببین  ** این چنین بی‌عقلی خود ای مهین 
  • خانه با بنا بود معقول‌تر  ** یا که بی‌بنا بگو ای کم‌هنر 
  • خط با کاتب بود معقول‌تر  ** یا که بی‌کاتب بیندیش ای پسر 
  • جیم گوش و عین چشم و میم فم  ** چون بود بی‌کاتبی ای متهم 
  • شمع روشن بی‌ز گیراننده‌ای  ** یا بگیراننده‌ی داننده‌ای  370
  • صنعت خوب از کف شل ضریر  ** باشد اولی یا بگیرایی بصیر 
  • پس چو دانستی که قهرت می‌کند  ** بر سرت دبوس محنت می‌زند 
  • پس بکن دفعش چو نمرودی به جنگ  ** سوی او کش در هوا تیری خدنگ 
  • هم‌چو اسپاه مغل بر آسمان  ** تیر می‌انداز دفع نزع جان 
  • یا گریز از وی اگر توانی برو  ** چون روی چون در کف اویی گرو  375
  • در عدم بودی نرستی از کفش  ** از کف او چون رهی ای دست‌خوش 
  • آرزو جستن بود بگریختن  ** پیش عدلش خون تقوی ریختن