English    Türkçe    فارسی   

6
3749-3773

  • در تضرع جوی و در افنای خویش  ** کز تفکر جز صور ناید به پیش 
  • ور ز غیر صورتت نبود فره  ** صورتی کان بی‌تو زاید در تو به  3750
  • صورت شهری که آنجا می‌روی  ** ذوق بی‌صورت کشیدت ای روی 
  • پس به معنی می‌روی تا لامکان  ** که خوشی غیر مکانست و زمان 
  • صورت یاری که سوی او شوی  ** از برای مونسی‌اش می‌روی 
  • پس بمعنی سوی بی‌صورت شدی  ** گرچه زان مقصود غافل آمدی 
  • پس حقیقت حق بود معبود کل  ** کز پی ذوقست سیران سبل  3755
  • لیک بعضی رو سوی دم کرده‌اند  ** گرچه سر اصلست سر گم کرده‌اند 
  • لیک آن سر پیش این ضالان گم  ** می‌دهد داد سری از راه دم 
  • آن ز سر می‌یابد آن داد این ز دم  ** قوم دیگر پا و سر کردند گم 
  • چونک گم شد جمله جمله یافتند  ** از کم آمد سوی کل بشتافتند 
  • دیدن ایشان در قصر این قلعه‌ی ذات الصور نقش روی دختر شاه چین را و بیهوش شدن هر سه و در فتنه افتادن و تفحص کردن کی این صورت کیست 
  • این سخن پایان ندارد آن گروه  ** صورتی دیدند با حسن و شکوه  3760
  • خوب‌تر زان دیده بودند آن فریق  ** لیک زین رفتند در بحر عمیق 
  • زانک افیونشان درین کاسه رسید  ** کاسه‌ها محسوس و افیون ناپدید 
  • کرد فعل خویش قلعه‌ی هش‌ربا  ** هر سه را انداخت در چاه بلا 
  • تیر غمزه دوخت دل را بی‌کمان  ** الامان و الامان ای بی‌امان 
  • قرنها را صورت سنگین بسوخت  ** آتشی در دین و دلشان بر فروخت  3765
  • چونک روحانی بود خود چون بود  ** فتنه‌اش هر لحظه دیگرگون بود 
  • عشق صورت در دل شه‌زادگان  ** چون خلش می‌کرد مانند سنان 
  • اشک می‌بارید هر یک هم‌چو میغ  ** دست می‌خایید و می‌گفت ای دریغ 
  • ما کنون دیدیم شه ز آغاز دید  ** چندمان سوگند داد آن بی‌ندید 
  • انبیا را حق بسیارست از آن  ** که خبر کردند از پایانمان  3770
  • کاینچ می‌کاری نروید جز که خار  ** وین طرف پری نیابی زو مطار 
  • تخم از من بر که تا ریعی دهد  ** با پر من پر که تیر آن سو جهد 
  • تو ندانی واجبی آن و هست  ** هم تو گویی آخر آن واجب بدست