English    Türkçe    فارسی   

6
3904-3928

  • ای خرد کو پند شکرخای تو  ** دور تست این دم چه شد هیهای تو 
  • ای ز دلها برده صد تشویش را  ** نوبت تو شد بجنبان ریش را  3905
  • از غری ریش ار کنون دزدیده‌ای  ** پیش ازین بر ریش خود خندیده‌ای 
  • وقت پند دیگرانی های های  ** در غم خود چون زنانی وای وای 
  • چون به درد دیگران درمان بدی  ** درد مهمان تو آمد تن زدی 
  • بانگ بر لشکر زدن بد ساز تو  ** بانگ بر زن چه گرفت آواز تو 
  • آنچ پنجه سال بافیدی به هوش  ** زان نسیج خود بغلتانی بپوش  3910
  • از نوایت گوش یاران بود خوش  ** دست بیرون آر و گوش خود بکش 
  • سر بدی پیوسته خود را دم مکن  ** پا و دست و ریش و سبلت گم مکن 
  • بازی آن تست بر روی بساط  ** خویش را در طبع آر و در نشاط 
  • ذکر آن پادشاه که آن دانشمند را به اکراه در مجلس آورد و بنشاند ساقی شراب بر دانشمند عرضه کرد ساغر پیش او داشت رو بگردانید و ترشی و تندی آغاز کرد شاه ساقی را گفت کی هین در طبعش آر ساقی چندی بر سرش کوفت و شرابش در خورد داد الی آخره 
  • پادشاهی مست اندر بزم خوش  ** می‌گذشت آن یک فقیهی بر درش 
  • کرد اشارت کش درین مجلس کشید  ** وان شراب لعل را با او چشید  3915
  • پس کشیدندش به شه بی‌اختیار  ** شست در مجلس ترش چون زهر و مار 
  • عرضه کردش می نپذرفت او به خشم  ** از شه و ساقی بگردانید چشم 
  • که به عمر خود نخوردستم شراب  ** خوشتر آید از شرابم زهر ناب 
  • هین به جای می به من زهری دهید  ** تا من از خویش و شما زین وا رهید 
  • می نخورده عربده آغاز کرد  ** گشته در مجلس گران چون مرگ و درد  3920
  • هم‌چو اهل نفس و اهل آب و گل  ** در جهان بنشسته با اصحاب دل 
  • حق ندارد خاصگان را در کمون  ** از می احرار جز در یشربون 
  • عرضه می‌دارند بر محجوب جام  ** حس نمی‌یابد از آن غیر کلام 
  • رو همی گرداند از ارشادشان  ** که نمی‌بیند به دیده دادشان 
  • گر ز گوشش تا به حلقش ره بدی  ** سر نصح اندر درونشان در شدی  3925
  • چون همه نارست جانش نیست نور  ** که افکند در نار سوزان جز قشور 
  • مغز بیرون ماند و قشر گفت رفت  ** کی شود از قشر معده گرم و زفت 
  • نار دوزخ جز که قشر افشار نیست  ** نار را با هیچ مغزی کار نیست